مشت میکوبم بر در
پنجه می سایم برپنجره ها
من دچارخفقانم،خفقان
من به تنگ آمده ام ازهمه چیز
بگذارید هواری بزنم
!آی
!با شما هستم
!این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
،لب بامی
،سر کوهی
دل صحراِیی
که در آنجا نفسی تازه کنم
!آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سرخواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
!از شما خفته ای چند
چه کسی می آید
با من فریاد کند ؟
No comments:
Post a Comment