گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Wednesday, January 21, 2009

قمرالملوک وزیری

با سلام خدمت دوستان گرامی
مقاله جالب و خواندی زیر درباره زنده یاد قمر الملوک وزیری است.
شاد و پیروز باشید
مرتضی رفیعی





http://news.fayab.com/Views_Details.aspx?VIWID=18


قمرالملوک وزیری

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شیر و شکر هیچ مگو

صحبت از استثنایی دیگر در تاریخ موسیقی ملی ایران است . نوزادی که به زیبایی قمر نام گرفت ، همان قمری که چونان معجزه ای بر تارک آسمان ستمدیدگان و رعیت عصر خود تابیدن آغاز میکند و به ماه بانوی موسیقی ایران مشهور میگردد .قمر که با صدای مخملینش به یاری نواهای مهجور و رنجور مانده سنتی برخاست و طنین روح نواز موسیقی ملی را از نو روانه ی دلها کرد .اما از چه روی او یک استثناست و از چه نظر نه تنها بر تارک موسیقی ملی بلکه در تاریخ ملی چنین به یادگار مانده است؟

اگر چه موسیقی ملی پس از ساسانیان به حزن و اندوه گرایید و در زمان صفویان به پستوها کشیده شد اما همان اندک میراث به یادگار مانده در عصر حجری که ما در عصر قجر دیدیم روی به انحطاط و سقوط داشت . عصری که موسیقی پردازان واقعی از ترس کهنه اندیشان و خرافه پرستان به پستوها خزیده ، و در مقابل خیل دلقکان و عمله ی طرب در عرصه هنر و فرهنگ این مرز و بوم ترکتازی میکردند.
اوژن فلاندن- سیاح فرانسوی – در باره ی موسیقی ملی در دوره ی محمد شاه قجر چنین می نگارد:

موسیقی ایران بدست لوطیان و اشخاص بی سرو پایی افتاده که کار دیگری از دستشان بر نمی آید و به این سبب قدر و منزلت موسیقی در ایران بکلی از میان رفته است . به ندرت افراد اسم و رسم داری پیدا می شوند که با موسیقی آشنایی و انس و الفتی داشته باشند.

محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزیر انتباعات ناصری نقش واقعی موسیقی و موسیقیدان را برملا میکند:

امروز در شهرستانک آشپزان بود عمله ی طرب هم بودند‌ ، دیگ زیاد و اقسام لُهُم و ادویه و سبزی آلات و حبوبات و قند و شکر و غیره هم حاضر بود عمله ی خلوت از ناظر و امین الملک و غیروها طرفی نشسته ، سبزی و بادمجان پاک میکردند ، عمله ی طرب خاصه هم طرفی نشسته ، ساز میزدند . خود پادشاه هم گوشه ای خزیده و تماشا میفرمودند ، مجلس خالی از شکوه و تماشا نبود.
و جایی دیگر: ناصرالدین شاه ملیجک را که دید دست هایش را روی شکم گذاشت و از ته دل خندید. آرام که شد سبیلش را تاب داد و گفت: بیا نزد ما!... پدر سوخته شیطان!...ملیجک نزدیک تر آمد و به آن صدای خنده آورش لحنی جدی داد و سینه سپر کرد و گفت: گروه موزیک ملیجکِ عزیر السلطان تقدیم می کند...و آنگاه دستش را به دعوت به سوی ورودی چرخاند. دسته موزیک وارد شد. یکی کمانچه به دست داشت و آن دیگری سنتور و آن یک شیپور و طبل و نقاره ... عملگان طرب به حضور شاه که رسیدند تعظیم کردند. ملیجک دهان را به خنده ای از روی شوق باز کرده بود.

شاه گفت: عجب... پس برای خودت دسته موزیک راه انداخته ای...

ملیجک خندید و گروه موزیک شروع به نواختن کرد...

در میان عملگان طرب کودکی بود که طبل کوچک می نواخت: غلامحسین درویش... در آن روزگار که نوازندگان و موسیقی دانان هیچ اجر و قربی نداشتند درویش قدم های اولش را بر می داشت تا روزی بزرگترین نوازنده تار - ساز ملی ایران - شود...

چنین است که اگر عیشی و نوشی است و اگر جلسات بزم و ساز و مطربی است همه در پشت دیوارهای کاخ هاست و این نعمات خاصه . اگر درویش هم باشی و در قلت مستمری دربار به محافل خصوصی راه یابی ، فرمان قطع انگشتان را از پی خواهی داشت و اما سهم رعیت، غوطه وری در زندگی غمناک و سراسر عزاداری در فقر و اختناق و خرافه جویی. و سهمی از موسیقی که با پیدایش تعزیه در دوره ی ناصری تلفیق بیشتر شعر و موسیقی آن هم در قالب صدای انسانی و سازهای ویژه ی بادی است . مردی که به موسیقی بپردازد گرفتار لعن و نفرین ، چنین است که کلاس های درس آقا حسینقلی در میان خرابه هایی به دور از چشم مردم برگزار میگردد تا کمتر در اذیت و آزار عموم قرار گیرند . حال اگر زنی موسیقی اندرونی را به پهنای جامعه بکشاند مجازاتش سنگسار شدن . چون زن برده است و باید در پرده بماند.پرهیز از اجرای موسیقی توسط نوازندگان ، مردم را با موسیقی ملی خود بیگانه ساخته و موسیقی باب طبع مردم به موسیقی عامیانه مشهور میگردد.

پس از جنبش مشروطه وآزادی هایی که از آن پدید می آید از نو فضایی مناسب برای شکوفایی موسیقی فراهم می آید و با انتقال هنر موسیقی از دربار و محافل خصوصی به جامعه و رواج بیشتر در میان مردم موسیقی شکل و محتوای جدیدی پیدا مینماید. در همین سالهاست که اولین کنسرت های موسیقی در محافل عمومی اجرا میشود و عارف قزوینی شاعر و موسیقیدان ملی با بیان مفاهیم سیاسی و اجتماعی در قالب تصنیف و ساختن آثار پرشور «حنجره انقلاب مشروطه» لقب میگیرد.. شیدا و عارف، تکاپوی خود را آغاز می کنند. این دو از "مطربی" می گریزند و می کوشند تا نام موسیقی را از فهرست"لهویات"! بدر آرند و در قامت هنری تمام عیار به مردمان دیار خواب آلود ما بشناسانند. حالا این عارف قزوینیست که با وارد کردن مضامین سیاسی و اجتماعی در ترانه های خود موسیقی ملی ایران را به کلی رنگی دیگر می زند. « از خون جوانان وطن لاله دمیده،جانم لاله،خدالاله دمیده / از ماتم سرو قدشان،سروا جانم، سروا خدا، سروا خمیده عارف در این رابطه می گوید:«...وقتی من شروع به ساختن تصنیف و سرود ها ملی و وطنی کردم، مردم خیال می کردند که باید تصنیف برای «ببری خان» گربه ی شاه شهید ساخته شود ... من در زمانی دست به ساختن تصنیف های وطنی کردم که از هر ده هزار ایرانی یک نفر نمی دانست وطن چیست و تصنیف هایی هم که وجود داشت، به غیر از تصنیف های شیدا همه مبتذل بودند ...»

و از سوی دیگر انجمن اخوت که زیر نظر "ظهیرالدوله" اداره می شد و در خیابان علاء الدوله تهران آن روز و فردوسی امروز رهبری ارکستر را "غلامحسین درویش" معروف به درویش خان بر عهده داشت که از تعصبات سنتی به دور بود و خود از شاگردان مدرسه "لومر" به شمار می رفت و برای نخستین بار در موسیقی ملی ایران، سازهای اروپایی مثل ویولن، ویولن سل، پیانو و فلوت را کنار سازهای ملی، تار و سه تار و سنتور نشانید .

انقلاب مشروطه برای موسیقی دو ارمغان داشت، تصنیف وطنی و اجرای موسیقی زنده به صورت کنسرت.جنبش مشروطه در برابر خدمت بزرگی که به موسیقی ملی نمود از نیروی سترگ و عظیم فرهنگی نهفته در آن نیز یاری گرفت و چنین است که موسیقی ایران و مشروطیت نقش متقابلی در تکامل یکدیگر میابند.

سالهای واپسین دوره قاجار نقطه اوجی گرانقدر در تاریخ چند هزار ساله موسیقی ایران به شمار می آید درست در میانه چنین حال و هوایست که قمر الملوک وزیری پا به میدان می گذارد..... قمر مگو که یکی از بدایع چین بود / قمر مگو که یکی از ودایع حق بود) ایرج میرزا).

جامعه‎ ی استبداد زده ‎ی ایران، در زمان تولد «قمر»، چند صباحی است که از زیر یوغ پنجاه ساله ‎ی سلطنت «ناصری» رهایی یافته و به ‎تدریج نفس تازه می‎کند. بنای پوسیده‎ی حکومت قاجاریان به پاس بی‎لیاقتی ، خرافه‎پرستی ، وطن‎فروشی، رشوه‎خواری، اختناق‎آفرینی وشورش‎های محلی فروپاشیده و ملت ایران شاهد دست به دست شدنِ کاخ سلطنتی از قاجاریان به پهلویان است.

قمر نام یک دوران است. حکایت جدال تاریخی ارتجاع است و پویایی. استبداد است و آزادی و عطش است و عطش است و عطش در میهنی که اوراق تاریخ معاصرش تا به امروز بی سرانجامی را رقم زده است... قمر، زنی از تبار خورشیدها، که در جامعه موسیقی ملی دیار ما پس از مشروطیت، تاثیرات اجتماعی و هنری بسیاری گذاشت..

گراند هتل، هنوز و همچنان در پستوخانه یادهای خود، خاطره گرم زنی را مکرر می کند که در هنگامه تعصب و جهل تاریخی، آن هنگام که موسیقی را در زمره "لهویات" و "منهیات" به حساب می آوردند وموسیقی، از "محرمات" و نوازندگان و خوانندگان در زمره "مرتدان" به حساب می آمدند و زنان آوازه خوان مستوجب سنگسار ، پرده ی ضخیم مرد سالار را شکافته و یک تنه با خیل عظیم جهل به مبارزه درآمد.

▪ قمر در سال ۱۲۸۴ در تاکستان قزوین بدنیا آمد
پدرش سید حسن چند ماه قبل از بدنیا آمدن قمر فوت می کند و مادرش طوبی ( توبا یا فاطمه) که هنوز در مرگ همسرش سوگوار بود را هم در هشت ماهگی از دست می دهد. در حقیقت قمر در کودکی رنگی از پدر و مادر به خود ندید لذا پس از مرگ آنها توسط مادربزرگش خیر النساء (افتخار الذاکرین) سرپرستی شد که گاه در حرمسرای ناصرالدین شاه هم روضه می خواند ملا خیرالنسا که به بیماری فلج مبتلا بود و به کمک چوبدستی راه می‌رفت ، صدایی خوش و دلنشین داشت و با چنان سوز و گدازی آواز می خواند که قمر خردسال در جذبه‌ی صدای موسیقیایی او، از خود بی خود می‌شد و می‌کوشید تا در تنهایی آن چه از او شنیده بود را تقلید کند. او رفته رفته چنان در این کار استاد شد که افتخار الذاکرین که به استعداد نوه‌اش پی برده بود بخش هایی از مرثیه هایی را که خود می خواند به او آموخت و از آن پس، گه گاه او را به همراه به مجالس می برد و بیشتر دو صدایی اجرا می کردند . قمرخردسال در میان مردم به راه می افتاد و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثیه های اندوه زده را تکرار می کردو با پاشیدن کاه و گلاب بر سر و روی زن ها و خواندن آواز تک صدایی توجه شنوندگان را به نبوغ خود جلب می کرد.

« .... چند سالی من در قزوین بودم و در این مدت آوازخوان خوبی شده بودم. مخالفت های شوهر و گرفتاری های محیط خرافاتی، هیچ کدام نمی توانستند سد راه مقصود من شوند .

شوهر قمر او را در اعتراض به آواز خوانی اش رها کرد و او سالها بعد با مرد دیگری که او را درک می کرده و به هم عشق می ورزیدند ازدواج کرد. امری که در زمان قمر خود یک سنت شکنی بود .

بعد از سفر مادر بزرگش به کربلا به خانه خاله اش که زن مجدالصنایع بود و بزرگان با آنها رفت و آمد داشتند ساکن تهران شد. مدّتها گذشت حالا قمر فصل پر شر و شور نوجوانی را میزبان می شود. شانزده سال بیشتر ندارد که با صدای خوشش،ترانه ها و تصانیف روزگار خود را که بیشتر، آهنگ هایی از درویش خان به همراهی اشعاری از ملک الشعرای بهار بوده را زمزمه می کند ، زمزمه می کرد تا آنکه در حدود سال ۱۲۹۹ شمسی شبی در محفل عروسی نوازنده تاری به همراه آوازخوان و یک نفر ضرب گیر مشغول اجرای برنامه در باغی مصفا بودند. حضار طلب تصنیفی در خواستی می کنند تا نواخته شود و این را توسط قمر به گوش نوازنده تار می رسانند. قمر هم خود، بر حسب خواهش اطرافیان بهمراه تار شروع به خواندن آن تصنیف افشاری می کند.

با مطلع: بیا مرغ حق امشب فغان نماییم ~ فغانها ز جور زمان نماییم . در میان حاضران مردی خود را به قمر می رساند و از او می پرسد: دختر جان اسمت چیست؟ می گوید: قمر، آن مرد می گوید صدای خوبی داری و باید روی دستگاههای موسیقی به درستی کار کنی. این تصانیف را چگونه آموختی؟ قمر هم می گوید با شنیدن و تکرار.سپس آن مرد که کسی نبود جز آهنگساز و نوازنده گرانقدر تار، استاد مرتضی خان نی داوود، تار از دست مرد نوازنده می گیرد و بهمراه آواز قمر شروع به نواختن می کند. صدای گرم و رسای قمر به همراه تار شیوای مرتضی خان آنقدر مطلوب طبع حضار می افتد و برایشان کف می زنند که مجلس عروسی فراموش میشود. اینست آغاز زندگی هنری قمر الملوک.

▪ استاد نی داوود در این باره می گوید :
"حدود سال ۱۳۰۰ شبی در محفلی بودیم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند . یِکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیامد ، اما همین که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعیت عجیبی پی بردم . پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باور کردنی نیست و در عین حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود . چون صفات "گرم" و "قوی" به ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع بشود . هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ، ضعفی. اما خدا شاهد است ، نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت . منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست که جذابش میکند و این حالت در صدای قمر فوق العاده بود . از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم .

بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای دارید ، چیزی که کم دارید ، آموختن گوشه های موسیقی ایرانی است وپس از پاِیان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نیاز به آموزش ردیف دارید. او از این پیشنهاد استقبال کرد وبا عشق به خوانند گی ونیز تلاش بسیار توانست به سرعت فنون خوانند گی را بیاموزد و از آن پس با آن زیبایی شگفت انگیز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ایران شد
....بعد از آنکه از قمر جدا شدم،تمام شب را به یاد او بودم.دیگر دلم نمی امد برای کسی تار بزنم تعدادی شاگرد داشتم. اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و با علاقه سر کلاس نمی رفتم. » از این تاریخ به بعد است که مرتضی خان چند بار عزم آن کرده که به سراغ دخترک برود. اما هیچ نشانه ای از او در دست نداشته دو ماه به همین روال می گذرد. « بعد از ظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه کش آفتاب با ساز ورمیرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است. بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت : آمده ام موسیقی یاد بگیرم. از همان روز شروع کردیم.خیلی با استعداد بود. هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیف های موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شدحالا، قمر، فن کار را هم از استاد فرا گرفته. گوشه ها را به خاطر سپرده
گفت: می‌خواهم بخوانم،
گفتم، اینجا یا اندرونی؟،
گفت، همینجا!.
نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند "بزنید، می‌خواهد بخواند!"
رو کردم به دختر، که کنارم ایستاده بود. گفتم:
کدام تصنیف را می‌خوانی؟
بلافاصله گفت:
" تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!"
به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود. اصلاً نپرسیدم، چیزی هم از دستگاه‌ها می‌داند یا خیر. فقط پرسیدم
اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟.
گفت:
ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم:
همایون گفت:
شما اول بزنید!
با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام: " معاشران! گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز کنید!
میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است.
چویارناز نماید شما نیاز کنید"
بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند. غزلی که می‌خواند از حافظ بود.
خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید. نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد. گفتم:
اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم " تا پایان عمر برایت می‌زنم".
آنشب، باز هم خواند. هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد. گفتم:
"می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟"
گفت:
باید بپرسم.
وقتی صندلی‌ها را جمع‌و‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت:
آدرس خانه را برایم بنویسید.
اسمش "قمر" بود و "قمر" شد. او قدرشناس بود و من شیفته او.
یک شب در "گراند هتل" تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سرزبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم. حتماً شما شنیده‌اید: "مرغ سحر" را می‌گویم!
آنشب در کنسرت"گراند هتل" وقتی این تصنیف را می‌خواند آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید"جانم، مرتضی خان" و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
زین تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره‌ زنان خواهد شد.

قمر بر خلاف دیگر خوانندگان دوره قاجار راه خود به موسیقی را از میان دسته ها و مطرب های زنانه باز نکرد. او دختری بود با صدایی جادوئی. آشنائی وی با مرتضی نی داوود سبب آشنائی وی با موسیقی جدی شد. او تحت تعلیم استادان موسیقی ( حاجی خان ضربی ، حسام السلطنه ، رکن الدین مختاری و درویش خان از طریق ارسلان درگاهی و رضا قلیخان نوروزی با شعر و موسیقی آشنا شد) قرار گرفت و به همین جهت است که او را جزو معدود زنانی می دانند که تنها ترانه خوان و ضربی خوان نبود و موسیقی آوازی را می شناخت و به نیکوئی می خواند.

قمرپس از شیدا و عارف و درویش در صحنه ی موسیقی ایران ظاهر شد و شاید بی آنکه خود دانسته باشد نقشی دشوارتر و دلیرانه تر از آنان ایفاء کرد . قمر در پرده ی ضخیم افکار ارتجاع شکافی پدید آورد . صدای دل نشین و هوشربا و آگاهیهای فنی و هنری او از یکسو و استفاده از مضامین شورانگیز و انقلابی عارف و بهار از سوی دیگر به همراه موسیقی وزین ملی نه آنگونه در عصر قجری شهرت یافته بود به همراهی سرسختی دلیرانه اش در راه آواز خواندن بر صحنه ، وی را به جامعه ی متعصب و مرد سالار زمان خویش تحمیل کرد .

قمر به سرعت توانست با تار مرتضی نی داود و ویولن موسی نی داود آوازهای طاهرزاده را بخواند . از قطعات مشهور قمر که احتمالا نخستین صفحه ی ضبط شده اوست ، " مارش جمهوری " از عارف قزوینی شاعر انقلابی را می توان نام برد . در همین مسیر است که چندین بار گرفتار شهربانی می شود و حکومت وقت این صفحه را گردآوری و نابود میکند . بعدها هم اگر نزد کسی این صفحه را می یافتند به جرم جمهوری خواهی زندانیش می کردند . عارف در سال ۱۳۰۰ این تصنیف را در کنسرت معروف " جمهوری " تحت عنوان "
تا قیامت دادگر باد / بازوی پر زور جمهوری " اجرا کرده بود .
بعد از عارف این قمر بود که ترانه ها و تصنیفهای عارف را می خواند .

حالا کمپانی "his master's voice" از بریتانیا راهی تهران می شود و اولین صفحات از صدای قمر ضبط می شوند.در همان زمان نماینده کمپانی پلیفون به منظور ضبط صفحه گرامافون به تهران می آید و پس از مذاکره با امیر جاهد قرار شد چند صفحه با صدای قمر ضبط کند . این ترانه ها و سرودها برای اولین بار با صدای قمر ضبط شد :
تا جوانان ایران به جان و دل نکوشند ، ای نوع بشر تا کی به ابنای وطن ، در ملک ایران / این مهد شیران ، هزار دستان به چمن ، بهار است و هنگام گشت ، در بهار امید .
از این به بعد صدای قمر از محافل خصوصی فراتر رفت و به میان مردم راه یافت .محتوای این صفحات بیشتر تصانیف قدیم، آهنگهایی از نی داوود و نیز آواز تنها با تار و ویولن بود که به همراهی تار مرتضی خان و یولن برادرش موسی نی داوود اجرا می شد. البته به دلیل اینکه در آن زمان ضبط صفحات به طریقه اکوستیکی (بدون نیروی برق جهت افزون سازی صدا) انجام می شد، از نظر کیفیت صوت و رسایی صدا چندان مطلوب نیست.

پس از آن، کمپانی پولیفون بود (۱۹۲۷ با برچسب قرمز رنگ، آلمان) که بیشتر آواز قمر بهمراه تار امیر ارسلان درگاهی و یا تصانیفی از امیر جاهد را در بر داشت. در یکی از این صفحات، قمر را حسین خان باحقی با ویولن همراهی کرده است. آوازی است در ابوعطا و حجاز که مطلع آن شعری از مرحوم میرزاده عشقی است.:
هزار بار مرا مرگ به از این سختی است
برای مردم بدبخت مرگ خوشبختیست .

پس ازدو سال(در سال ۱۳۰۸ شمسی) مجددآ ضبط صفحات آغاز شد که اینبار با تکنیک ضبط به طریقه برقی بر کیفیت و روشنی صدا بسی افزوده شد و آثار جاودانه تری در خود جای دادند و این امر تا سالهای میانی دهه دوم قرن حاضر(شمسی) ادامه یافت و کمپانی های دیگری چون پارلوفون، اویون و باز هم پولیفون (۱۹۲۹ برچسب زرد – در کنار صفحات نوشته شده بود: با برق پر شده) به صبظ آثار گرانقدری از این هنر مند بزرگ مشغول شدند قمر در برخی صفحات نیز به همراه تار قوام – تار میرزا حسن خان اعتضادی و فلوت یعقوب خان رشتی آواز خوانده است. قدرت حنجره به همراه گرمی صدا و سرعت و تنوع زیاد در غلت ها و تحریرها از ویژگی های منحصر بفرد صوت اوست. قمر در بعضی موارد هم به بازخوانی برخی تصانیف عارف قزوینی پرداخته که به جذابیت آنها صد چندان افزوده است. از جمله اند:
"گریه کن که گر سیل خون گریی ثمر ندارد" در مایه دشتی،
"ای دست حق پشت و پناهت باز آ" در مایه افشاری،
"چه شورها که من بپاز شاهناز می کنم" در شور و چند تصنیف ماندگار دیگر که از جمله این آثار است.

از بهترین تصانیفی که قمر در صفحات گرامافون خوانده است می توان به "ز من نگارم" در ماهور از درویشخان با شعر بهار، "موسم گل" در مایه دشتی با شعر وحید دستگردی و اهنگی از موسی معروفی، "شاه من رحمتی به حال زارم" در مایه اصفهان با آهنگی از نی داوود و شعر پژمان بختیاری، "شمع و پروانه" با شعر سعدی و آهنگ نی داوود در بیات زند و چندین تصنیف زیبای دیگر که بیشتر آنها ساخته ذهن خلاق و پنجه توانمند استاد مرتضی نی داوود است اشاره کرد.از تصانیفی هم که ساخته مرحوم امیر جاهد بوده و به همراه تار درگاهی اجرا کرده می توان به "امان از این دل" در سه گاه برای فوت ایرج میرزا، "در ملک ایران" در مایه دشتی، "هزار دستان به چمن" در چهارگاه، "بهار است هنگام گشت" در بیات زند، "به گردش فروردین" بیاد مرحوم درویش در ماهور و دهها تصنیف دلنشین دیگر اشاره کرد که هم شعر و هم موسیقی هر یک را هنرمند گرانمایه شادروان محمدعلی امیر جاهد ساخته بود.
قهوه خانه ها با زحمت فراوان گرامافون میخریدند تا صدای قمر پخش کنند و به پشتوانه ی صدای قمر است که رادیو تاسیس میشود و به صدای قمر است که مردم در قهوه خانه ها و کافه ها جمع میشوند تا مانیفست های انقلابی بهار و عارف و ناله های سوزناک و دردناک زندگی را این بار از دهان این قُمری خوشخوان بشنوند و از این رو رادیو گسترش میباید و در ابعاد جامعه شناسی موج مهاجرت از روستا به شهر آغاز میگردد.

● سال ۱۳۰۳ گراند هتل
بیش از سه هزار نفر در خیابان لاله زار جمع شده اند. بین صحبت ها همه چیز هست ، اضطراب، تشویش، اشتیاق ، تعجب.خبر در جمعیت پیچید " آمد " " قمر آمد". آوازه خوان جوان سر به زیر دارد . چشمها نگران اند. نمی دانند آخر این ماجرا چه خواهد شد. در سالن جای سوزن انداختن نیست . مردم منتظرند . پرده ی آلبالویی کنار می رود و قمرالملوک وزیری زاده ظاهر می شود . مردم باورشان نمی شود این سرآغاز دورانی نو است . باور کردنی نبود همانگونه که پس از گذشت هشتاد سال امروز نیز هیچیک از ما آنرا باور نخواهد داشت . ولی فقط یک زن ، فقط یک زن میتوانست چنین پولادین اراده ای را به نمایش عموم بگذارد.

اولین کنسرت خود را در سال ۱۳۰۳ در سالن گراندهتل واقع در خیابان لاله زار اجرا کرد قمر از خوانندگانی است که اولین بار با چادر و روبنده در گراند هتل-که مجلل ترین سالن تهران بود آواز خواند.والبته چنین کاری در آن روزها متهورانه ترین و شاید خطر ناک ترین کاری بود که با توجه به تعصبات مذهبی امکان داشت.معذلک قمر الملوک با کمال بی باکی به روی سن امد و آواز خواند.اما در آن جلسه از هر سه نفر یک نفر مامور نظمیه بود و در پشت درهای گراند هتل هم ده ها مامور پلیس کشیک می دادند و تمام محوطه لاله زار قرق شده بود.هنگامی که در اولین جلسه که قمر خواند تحولی در عالم هنر ایران آغاز شد و شور و هیجانی در سالن تهران بر پا شد که تا آن زمان در تهران دیده نشده بود. قمر تمامی عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد.

این کنسرت با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویلن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نی داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو) در گراند هتل برگزار شد. در همین کنسرت بود که وی برای اولین بار تصنیف جاودان مرغ سحر را خواند.
مرغ سحر ناله سرکن / داغ مرا تازه تر کن / ز آه شرر بار این قفس را / بر شکن و زیر و زبر کن /...
حالا "بهار" می سراید. "نی داوود" آهنگش می کند و "قمر" آوازش می کند.
این تصنیف از آن پس به آوای مظلومیت توده ی رعیت ایرانی تبدیل شد و آهنگی جاودانه که پس از سرود ای ایران بسیار از گلوی زن و مرد این سرزمین خوانده شد.

دختری که در فقر و بی پناهی با مادربزرگ خود در محلهء سنگلج از همان آغاز کودکی و با صدای لطیف اش مرثیه خوانی می کرد ، امروز در سالن گراند هتل نه تنها برای زنها ، که برای همه میخواند
همانطور که نخستین ترانه ضبط شده او به دلایل سیاسی جمع اوری و نابود شده است. نی داوود معتقد است که همان اولین کنسرت کافی بود تا قمر الملوک به مردم معرفی شود. « بعد از پایان کنسرت،هرکس دیگری را می دید،از قمر می گفت و می پرسید. ترانه هایش را حفظ می کردند و می خواندند. بعد از این کنسرت قرار شد در "سینما پالاس" که جای بیشتری داشت کنسرت بدهیم. شبی که این کنسرت برگزار شد،از چهارراه اسلامبول تا چهارراه لاله زار، جمعیت، خیابان را بند آورده بود. صندلی ها را چند ساعت قبل از آغاز کنسرت پر کرده بودند و در کنار صندلی ها صدها نفر ایستاده بودند. وقتی به خیابان اسلامبول رسیدیم راه عبور نداشتیم. در سینما را بسته بودند. اما مگر مردم می رفتند!... » سیستم استبدادی مانند همیشه ایام از خروش توده ها در هراس می افتد. رفت و آمدها، همگی مختل شده و سرانجام،گروه به همراه قمر روی سن می رود. نی داوود می گوید که در این کنسرت، قمر با خواندن همان ترانه ای شروع کرد که شب عروسی خوانده بود. « این ترانه آنقدر بر دل مردم نشست که سال ها بر سر زبان ها بود. از همان شب،قمر با مردم یکی شد و تا آخرین لحظات زندگی نیز از مردم فاصله نگرفت. برای مردم می خواند و برای مردم زندگی می کرد. آنچه داشت متعلق به همه بود و آنچه را به خاطر صدای بی نظیرش می گرفت،بی دریغ بین مردم تقسیم می کرد.

در سال ۱۳۰۷ کلمه وزیری را با اجازه استاد، به دنبال نام خود می افزاید. برای اینکه زمانی مورد اعتراض استاد علینقی وزیری قرار نگیرد نزد وی می رود و به او می گوید : " من به حرمت نام شما و علاقه ای که به هنرتان دارم لقب شما را برای خودم انتخاب کردم . آیا شما مرا سرزنش می کنید؟ " و وزیری در پاسخ می گوید : " نه تنها شما را سرزنش نمی کنم ، بلکه مایه خوشحالی و افتخار خانواده من است که هنرمندی مانند شما یکی از اعضای آن باشد " .

روح الله خالقی :"در سال ۱۳۰۷ شمسی روزی قمر به مدرسه عالی موسیقی آمد. استاد علینقی وزیری تار نواخت و قمرآواز خواند. مجلس دوستانه ای بود و چنان آوازش در دل ما تاثیر کرد که هنوز هم آن خاطره شوق انگیز فراموش نشده است.

در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه های یتیم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمی ۴۲۶ صفحه و به گفته دکتر سپنتا ۲۰۰ صفحه از قمر ضبط شده است.

گشایش رادیو به سال ۱۳۱۹ بزرگترین تکیه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحی گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه ای که به زودی به پیوندی ناگسستنی تبدیل شد. دیگر همهً گوش ها تشنه صدای مخملی قمر شده بود. قمر دیگر به اوج شهرت رسیده بود و بزرگان شعر و ادب و موسیقی برای دیدارش و بهره گیری از صدای یکتایش سرودست می شکستند. تاریخ موسیقی ملی ما، هرگز چنین اوج پیروزمندانه ای را به نام کسی ثبت نکرده و چنین جذبه ای را در هنر و صدای کسی به یاد ندارد. مقتدران کیسه های اشرفی به او هدیه می کردند و هنرمندان بی زور و زر، عشق هیجان زدهً خود را نثارش می ساختند.

تیمورتاش وزیر دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزوینی شیفته و مجذوب او شده بود و ایرج میرزا با وجود خوبرویان دیگرش دل در گرو عشق قمر داشت. قمر نیز مانند عارف درویش بود. از گردآوری زر و سیم پرهیز می کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوری، از (عقل معاش) بی بهره بود. درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به دست نیامده از دست می داد. اندرزهای مشفقانهً دوستان نیز در او مؤثر نیفتاد و حتی در هنگام تنگدستی نیز گشاده دستی را از دست نمی نهاد.

حسن علوی کیا در مجله ره آورد چنین می نویسد : در سالهای ۱۳۲۵ یا ۲۶ با عده ای از دوستان در خانه دکتر فرزین دندان پزشک دعوت داشتیم که قرار بود قمرالملوک وزیری هم در آن میهمانی شرکت کند همراه دکتر به کاباره ای که قمر می خواند رفتیم و بعد از ساعت ۱۰ شب سوار اتومبیل ما شد و گفت می خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببرید که قبول کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم به یکی از باغ های قدیمی وارد شد و داخل ساختمان توی اتاقی رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره ای به خارج داشت که داخل اتاق دیده می شد. قمر وارد اتاقی شد که یک زن و مرد جوان با دو بچه زیر کرسی نشسته بودند. قمر یکی از بچه ها را که ظاهرأ بیمار بود بغل گرفت و بوسید و کیف پول خود را باز کرد و یک بسته اسکناس در آورد و روی کرسی گذاشت. معلوم شد مزد آن شب کاباره را به این خانواده داده است. قمر وقتی بیرون آمد عذرخواهی کرد و گفت مادر این بچه بیمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر می زنم .

خیلی زود، اشعار ملی و میهنی با صدای قمر نقل هر معبر و هر محفل ایران آن روزگار می شود. روح مبارزه و تحول در بسیاری از اشعار آوازهای او موج می زند. ایران در حال پوست انداختن است . گذار از سنت به تجدد در مسیری سنگلاخ پیش می رود. قمر می خواند و می خواند : " موسم گل" ، "شاه من رحمتی به حال زارم" ،"شمع و پروانه". و تصانیفی که محمد علی امیر جاهد می سازد : "در ملک ایران"،"هزار دستان به چمن"،"بهار است هنگام گشت" ، "به گردش فروردین"( به یاد درویش) قمر در سوگ ایرج میرزا در دستگاه سه گاه اوضاع اجتماعی،سیاسی میهن مارا چنین فغان می کند:
" امان از این دل( برای خاموشی ایرج میرزا) : امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد/..../ تا کی به هر انجمن نیلی کنم پیرهن / نوشم به یاد وطن، جامی پر از خون /.../ ساقی به پا خیز،شوری برانگیز/ مطرب بزن چنگ، چنگی دلاویز/....

اما او همچنان همه چیزش را به پای مردم می گذارد . او از نخستین هنرمندانی بود که در سال ۱۳۰۶ برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده (شکرالله همدانی) و به نفع او کنسرت داد. در اوج شهرت برای مردم عادی آواز می خواند ، برای یتیمان ، فقرا .ورعیت. او هرچه دارد می بخشد و هر روز محبوب تر می شود .

پرویز خطیبی در کتاب خود ( خاطراتی از هنرمندان) از زبان استاد "موسی نی داود" می نویسد . زنده یاد "نواب صفا" (۱) نیز همین خاطره را در کتاب خود ( قصه شمع / چاپ دوم سال ۱۳۷۸ / نشر البرز ) به رشته تحریر درآورده است .

] "نی داود" میگفت : یک شب در خانه "تیمور تاش" وزیر دربار مقتدر "رضا شاه" که تازه تاجگذاری کرده بود، دعوت داشتیم، جمعی از رجال و شخصیت های معروف در آن مجلس حضور داشتند و اواسط شب ناگهان "رضا شاه" وارد مجلس شد و ما که انتظار نداشتیم با شاه روبرو شویم، تا حدودی دست پاچه شدیم . شاه که متوجه این مسئله شده بود، در حالی که شنل آبی را از دوش خود برمیداشت، با صدای پرآهنگش خظاب به من و برادرم ( مرتضی ) گفت : "ادامه دهید" و ما دستور شاه را اطاعت کردیم .

جالب اینکه آنشب بی آنکه قصد خاصی داشته باشیم، ترانه (مرغ سحر ) را نواختیم . مرغ سحر که آهنگش از "مرتضی" و من و اشعارش از "ملک الشعرای بهار" است در واقع ترانه ای است که استاد "بهار" برای مخالفت با "رضا شاه" سروده است .

بهار در دوره چهارم مجلس جزو طرفداران "رضا خان سردار سپه" بود اما پس از به قدرت رسیدن او، احساس کرد که شاه، حکومت دیکتاتوری بوجود آورده است، بنابراین راهی جز مخالفت نبود و چه راهی بهتر و موثرتر از سرودن شعر، بر روی آهنگی که در آن روزگار زبان به زبان و سینه به سینه حفظ شد و امروز هنوز یکی از برجسته ترین و قشنگ ترین ترانه هاست .وقتی هنر نمایی "قمر" تمام شد، "رضا شاه"، کمی با رجال حاضر در مجلس گفتگو کرد، بعد هم به سراغ ما آمد و، "قمر" و "مرتضی" و مرا، مورد محبت قرار داد و رفت .

پس از رفتن او "تیمورتاش" با چهره ای برافروخته، به مرتضی، اعتراض کرد که چرا این آهنگ را اجرا کرده است . "قمر الملوک" فورا جواب داد که این پیشنهاد من بود و گناهی متوجه برادران "نی داود" نیست . به این ترتیب، "قمر" ما را از یک مخمصه بزرگ نجات داد و گر نه ممکن بود "تیمورتاش" من و برادرم را به زندان بیاندازد .

چند ماه پس از آن شب بود که ترانه (مرغ سحر) بر سر زبانها افتاد و عجیب اینکه بخاطر شخصیت "قمر" شهربانی "مختاری" در صدد جمع آوری صفحه برنیامد و (مرغ سحر) به تعداد زیاد و به قیمت گزاف بفروش رسید . (کتاب "خاطراتی از هنرمندان، تالیف پرویز خطیبی، چاپ اول، ص ۲۲-۲۱، به اهتمام فیروزه خطیبی )

قمر در آستانه ۲۰ سالگی، نخستین کنسرت خود را در تالار گراند هتل، در خیابان لاله زار تهران برگزار می کند. کنسرتی سرنوشت ساز نه تنها برای او، که برای جامعه زنان هنرمند ایران.
این کنسرت را می توان- و باید- یک حادثه بزرگ تاریخی به حساب آورد. حادثه ای که اهمیتی چند وجهی دارد..
قمر به هنگام نخستین کنسرت خود که در آن " بی حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظمیه افتاد
این ماجرا اگر چه برای او خوشایند نبود، ولی بهرحال سر و صدایی کرد که در نهایت به سود موسیقی و جامعه زنان بود. قمر خود دربارهً نخستین کنسرتش می گوید : " ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتری جلب می شد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسیده بود مردم هم کم کم به موسیقی علاقه نشان می دادند.

به من پیشنهاد شد که بی چادر در نمایش موزیکال گراند هتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی حجاب در صحنه ظاهر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت ها این کار را بکنم و پـیه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه ای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به بعد گاه و بیگاه بی حجاب در نمایش ها شرکت می جستم و حدس می زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوین بود ... " . او نخستین زنی بود که بعد از قرةالعین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و می گفت:
مرمرا هیچ گنه نیست به جز آن که زنم
زین گناه است که تا زنده ام اندرکفنم
ساسان سپنتا در مورد کنسرت قمر می نویسد: در اولین کنسرتی که داد به کلانتری جلب شد و به او تاکید کردند و التزام گرفتند که بی حجاب ظاهر نشود و بدون اجازه ی شهربانی صفحه ضبط نکند.
" آن شب یکی از خاطره انگیز ترین شب های زند گی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شد م همه جا را جمعیت گر فته و ناگفته نماند که خیلی ها هم ناراحت و حتی عصبانی بودند . ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود . من با تاج گل زیبا یی روی صحنه ظاهر شد م . حاضران با کف زد ن و شور و شوق ورود م را به صحنه گرامی داشتند و این همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشید و جان داد .

بی اختیار اشک شوق در د ید گانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسید و فرصتی یافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعیت بر گرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از مد تی با اشاره ی سر و چشم به من فهمانید که باید آواز را شروع کنم آب دهانم را قورت دادم و با رعایت آنچه که تعلیم دیده بودم ، آواز را آغاز کردم و دیگر از عهده بر نمی آیم که بگویم مردم در پایان چه کرد ند .اما بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمود ند وتعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم ومشوقانم را که فکر می کردند بعد از این اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند . اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بود م ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم.

حضور بی حجاب و نقاب او در نخستین کنسرت گراند هتل، راهبندان های هراس آوری را از پیش پای زنان هنرمند برداشت و موسیقی تکصدایی سنتی را از طراوت صدای زنانه برخوردار ساخت.
به گفته اغلب کسانی که قمر را از نزدیک می شناختند وی شخصیتی متکی به خود و جسور داشته و علیرغم مشکلاتی که برای یک زن هنرمند در آن دوره وجود داشت، با اتکا به نفسی شدید خود را بی نیاز از حامی و پشتیبان احساس می کرد. شاید از دست دادن والدین در کودکی و ازدواج ناموفق در سنین خیلی پایین و تنهایی تاثیر زیادی در شکل گیری شخصیت وی گذاشتند
بد ینگونه می توان گفت قمر نخستین زنی بود که توانست با گستاخی بسیار مزرهای ممنوع را در ایران درهم بشکند از آن پس قمر الملوک وزیری به شهرتی همپایه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادویی خود رسید شهرت او روز افزون گشت. مردم برای دیدن او سر و دست می شکستند . برایش کنسرت ها تدارک دیده می شد و بلیت این کنسرت ها به بهای بسیار بالا ، بین ۲۰ تا ۲۵ تومان – یعنی برابر با حقوق ماهانه ی یک کارمند عالیرتبه ی آن زمان – به فروش می رسید و این مبلغ در بازار سیاه گاه چند برابر می شد در همین زمان بود که علی وکیلی ، بنیان گذار سینما سپه تهران ، برای او کنسرتی شش روزه ترتیب داد که این شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشید بلیت های این کنسرت به ۵۰ تومان هم رسید و حتی در شب های آخر بسیاری ازکسانی که بلیت نشستن به دست نیاورده بودند، تا پایان برنامه ، کنار سالن سراپا گوش ایستاد ند مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشیدند ، بعداز پایان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه – با شور و هیجان – آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند. قمر هم این مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست.

او از همان آغاز کار، خط خود را یافته بود . پس تمامی این هدایا را می پذیرفت و برای مردم پایین تر به هزینه می رساند ؛ خانه های کوچک می خرید و برای دخترکان تنگد ست جهیز ، یه مردم بی خانمان سر پناه می داد ، بدهی مقروضان را می پرداخت برای بیمارستان ها تخت می خرید و بطور کلی می توان گفت که این سرمایه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد .
صدای قمر وسیع، با حال، توانا و دارای تحریرهای متنوع بود و ضمن مهارت در اجرا، دارای روح بیان و بلیغ بود. او تحریرها را در محدوده صدای خود (متسو سوپرانو) به راحتی اجرا کرده است. صدای او دارای حالت دلیری، خوش باطنی، وسعت نظر و آزادگی بود. فضای صوتی گلو و دهان و غنه او به گونه ای بود که هارمونیکهای مطبوع باصوت بنیادی تلفیق شده را به صورت صوت دلپسند عرضه می کرد. قمر قواعد تنفس صحیح را به هنگام خواندن با قریحه طبیعی دریافته بود و به کار می بست.

قدرت صدای قمر به طنین صدایش بستگی داشت، برخی از خوانندگان بعدی که در رادیو به اجرای برنامه می پرداختند، اکثرآ بر اثر وجود میکروفن و دستگاههای تقویت کننده کمبود دامنه صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفن جبران می کردند، در حالیکه صدای پردامنه قمر گاه در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. در چنان اوجی صدای او هیچگاه شکستگی حاصل نمی کرد و از نوتهای اصلی خارج نمی شد بلکه تحریر ها را بدون فشار با راحتی و بطور مطبوع ادا می کرد.
طنین صدای قمر خاص او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود نوتهای گام را به خوبی ادا می کرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت تارهای صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت.

وسعت صدای قمر در اجرای تحریرها در بم و اوج ، نشانه توان او در خوانندگی بود. حدود راحت آواز او برای اجرا و خواندن تزیینات ملودی آواز مانند تحریرهای مختلف و تکیه های مسلسل و غیره در تونهای پیرامون Sol۳ و Sol۴ یعنی حدود فرکانسهای ۲۹۳HZ تا ۷۸۵HZ بود. به همین مناسبت عشاق دشتی با اصفهان را غالبآ در پرده بم نمی خواند و تحریرهای آن را در اوج صدا یعنی نوت Si۳ تا نوت Fa۴ می توانست ادا کند.در گوشه هایی مانند حجاز یا عراق اوج صدای او به خوبی نمایان می گشت و در خشندگی خود را ظاهر می ساخت. از این جهت از خوانندگان قدیم زن فقط روح انگیز با او قابل مقایسه است.

قمر هم که برای این مردم حاضر بود جان فدا کند راهی شهرستان‍ها شد و به هر شهری که وارد می‍شد براستی غوغایی بر پا می‍کرد:
در یکی از شهرستانها پس از سه شب اجرای کنسرت ، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه های شب بعد را صادر کرد، اما جاذبه‍ ی وجود و حضور قمر آنقدر زیاد بود که مردم فرماندار را از شهر بیرون کردند...

در زنجان ، هنگام اجرای برنامه آنقدر گل بروی صحنه ریختند که قمر در میان آنها ناپدید شد...

در کرمانشاه مسؤلین حاضر نشدند سالن را در اختیار قمر و گروهش قرار دهند ، او که در اتاقی در یکی از هتل‍ها ساکن شده بود بر بالکن مشرف به خیابان ایستاد و از همان جا برای مردم آواز خواند...
در همدان که تبعیدگاه عارف قزوینی شاعر و تصنیف سرای مردمی بود (و اصلاً قمر بیشتر بخاطر او به آنجا رفته بود) یکی از شورانگیزترین کنسرت‍های قمر بر گزار گردید. عارف با چهره ‍ای تکیده در این کنسرت حضور یافت. قمر پیش از شروع برنامه از او با احترام کسب اجازه نمود، عارف باحرکت آرام سر به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواندن کرد ، از همیشه سحرانگیزتر... و عارف تا پایان خواندن گریست. برنامه که پایان یافت ، سینه ریزهای طلا و گلدان‍های نقره بود که به سوی او سرازیر گردید قمر تمام هدایا را با افتخار به عارف پیشکش نمود، اما عارف با عزت نفسی که در خود داشت نپذیرفت ، و قمر هدایا را از سوی عارف میان فقرا قسمت کرد... (۳)

در آن روزها درآمد کنسرت‍های قمر سر به فلک می‍کشید. ، در مجالس خصوصی بعد از هر چهچه‍ ای که قمر می‍زد کمترین صله ‍اش این بود که دهانش را پُر از اشرفی طلا کنند
اما قمر هرگز در برابر این اعیان و اشراف سر خم نکرد ، او صله ‍ی هنر خود را می‍گرفت ولی روحش در آسمان دیگری در پرواز بود. او به دور از شعارهای تو خالی و پر از سروصدا و مردمی ‍بود.
رضا وهدانی در این زمینه می‍نویسد؛ یک شب بعد از اجرای کنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود که تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه ، از مهمانی مجللی یاد داشتی برای قمر فرستاد وازاوخواست که به خانه ‍اش برود. قمر از رفتن خودداری کرد و زیر نامه نوشت: اگر تو تیمورتاش هستی ، من هم قمرم!(۴)

اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می‍جست ، به محافل ادبی عشق می‍ورزید. شاعران پر آوازه ‍ی آن دوران از قبیل؛ ملک الشعرای بهار ، میرزاده عشقی ، عارف ، ایرج میرزا ، شهریار او را چون نگینی پر بها در حلقه ی خود می‍گرفتند و هنر او رادرحد یک هنرمند آزاده ارج می‍گذاردند و موجه‍ترِین و زیباترین شعرهای خود را به او می‍دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر‍های زیبا می‍سرودند ، در این میان شیفتگی ایرج میرزای خوش ذوق- که گویا گوشه‍ی چشمی هم به قمر داشت - از همه بیشتر بود او در چندین شعر خود از قمر به صراحت نام می‍بَرَد. در یکی از این شعرها در ستایش قمر می‍گوید:
قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گل نه ، که از یاد برد باد او را
مَلَکی بود قمر پیش خداوند عزیز
مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را
چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال
دقتی کرد و پسندیده نیافتاد او را
دید چیزی که به دل چنگ زند در او نیست
لاجَرَم دل ز قمر کَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشک وی اینگونه گلو پاره کند
ورنه از بهر چه است این همه فریاد او را؟(۵)

قمر هم بعد از مرگ ایرج میرزا به سر ِ خاک او رفت و ترانه‍ی "امان از این دل..." ، سروده‍ی امیر جاهد را با آواز مؤثر به یاد او خواند چرا که امیرجاهد این ترانه را به نام ایرج سروده و در بندی حتا نام او را نیز می‍آورد:
ای گنج دانش! ایرج کجایی؟/ در سینه‍ی خاک پنهان چرایی؟/ تا بوده در این دنیای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدایی...
قمر به میرزاده ارادتی خاص داشت:" گاهگاهی برای دیدار عشقی نزد او می رفتم آخرین بار مرا با روی خوش و چهره گشاده پذیرفت. در اتاق او زیلوی مندرس و رنگ و رو رفته ای بود. به اصرار عشقی روی صندلی نشستم و او از وضع زندگی خود معذرت خواست که وسیله پذیرایی ندارد «تیر ۱۳۰۳» یکی از آشنایان سراسیمه به ملاقات من آمد و بدون مقدمه گفت: قمر عشقی را تیر زدند.........!"
وهدانی در مقاله‍ی خود می‍نویسد در آن زمان‍ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه‍ های قمر - با هر جان کندنی که بود - یک گرامافون می‍خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه‍ ی خود به راه می‍انداخت. قمر که ناگزیر بود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر و پیچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند ، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می‍دید که دور گرامافون قهوه خانه‍ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش می‍کنند از ته دل قربان صدقه شان می‍رفت.

می‍گویند روزی قمر سوار بر درشکه می‍خواسته به جایی برود که درشکه از جلوی قهوه خانه‍ای که صدای قمر را پخش می‍کرده ، رد می‍شود. درشکه چی آهی می‍کشد و می‍گوید: چه می‍شد خدا به من هم پولی می‍داد تا می‍توانستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم. قمر بلا فاصله می‍گوید: خدا را چه دیده‍ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند. درشکه چی از سر ِ حسرت آهی می‍کشد تا پولدارهایی مثل تیمورتاش‍ها و حاج ملک‍ التجارها باشند ، کجا دست ما به دامان قمر می‍رسد؟ قمر پس از دلداری درشکه‍ چی بگونه‍ ای که دو دوست با هم به گفتگو می‍نشینند ، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانه‍ی عروسی با خبر می‍شود و می‍فهمد که عروسی در خانه‍ای در جنوب شهر و دو روز د یگر است.

دو روز دیگر ، بعد از ظهر همه‍ ی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صندلی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و دیگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می‍کند و به چند نفر می‍دهد که به خانه‍ی عروسی ببرند. کارگزاران در پیش چشمان حیرت زده‍ی درشکه چی و اهل خانواده ، خانه را به نحو زیبایی می‍آرایند و چراغانی می‍کنند. طرف‍های غروب قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه‍ی عروسی می‍شود ، با ورود او شور و غوغایی در در و همسیگان در می‍گیرد، بلوایی به پا می‍شود ، مردم برای دیدن او به پشت بام‍ها هجوم می‍برند ، درشکه چی که تازه موضوع را در یافته است ، می‍خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد ، اما قمر نمی‍گذارد و می‍گوید نگفتم خدا بزرگ است ، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شما‍ها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی‍کنم. آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد ، به مطرب‍ها می‍سپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم و نرم کنند و مجلس را ترک می‍کند.
جعفر شهری که خود در یکی از این کنسرت‍ها حضور داشته است ، شرح آن را در کتاب "تهران قدیم" به اینگونه می‍نویسد: "متأسفانه هنگامی که من وارد سالن شدم ، برنامه شروع شده و قمر به روی صحنه بود و بخشی از آوازش را هم خوانده. دکور عبارت بود از باغ و خانه‍ای روستایی و قمر هم به شکل زنی روستایی با پل ِ آلبالویی رنگ چسبان و زیبا و چارقد‍ی گلدار و خوش نقش که آن را با سنجاق زیر گلو محکم کرده بود، جلوی صحنه به روی تخته‍ی نمدی ، پشت چرخ نخ ریسی نشسته و در حالی که دسته‍ی چرخ را می‍چرخانید و وانمود می‍کرد که نخ می‍ریسد ، صدای زیبای خود را در فضا طنین انداز کرده بود. طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلی می‍خواند ، سپس تصنیف و در پایان دو باره آن غزل ِ آغاز را تکرار می‍نمود. غزلی که آن شب قمر برای شروع برنامه انتخاب کرده بود ، شعری از سعدی و با این مطلع بود: جانا بهشت صحبت یاران همدم است / دیدار یار نا متناسب جهنم است". بعد از خواندن غزل قمر نفسی تازه کرد و با صدایی دل نواز به خواندن تصنیفی از امیر جاهد به نام " امان از این دل" پرداخت که این تصنِف اینگونه آغاز می‍شد:
امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد / به دست ِ شیرین / عنان فرهاد /‍ای داد و صد فریاد از این دل من / این دل شده سر بار ِ مشکل من / ریزم زبس از دیده قطره قطره / افتاده روی دجله منزل من / رحمی که از پا... افتادم ‍ای دل / کردی تو آخر... فرهادم ‍ای دل /..... /.
بعد از تصنیف قمر دوباره غزل را تکرار کرد و همچنانکه خط آخر به پایان رسید ، مردم که تا آن زمان نفس را در سینه حبس کرده بودند ، با خاموش شدن خواننده یکباره به شور ولوله آمدند و صدای کف زدن‍های بی‍فاصله و فریاد‍های احسنت و آفرین همه جا را فرا گرفت البته مردم به این هم بسنده نکردند ، بلکه صله‍ها و پیشکش‍های بیشماری بود ، که به سوی او پرواز می‍کرد
آقای بدیع زاده نقل می کرد:"قرار بود نماینده کمپانی پلیفون که برای اولین بار صدای قمر را در صفحه ضبط کره بود مبلغی به عنوان حق الزحمه به قمر و آقای امیرجاهد بپردازد. نماینده کمپانی به عذر اینکه اعتبار موجود تمام شده است مسأله پرداخت دستمزد را به فرصت دیگری موکول کرده بود و موضوع توسط آقای امیرجاهد دنبال می شد.
روزی قمر و امیرجاهد که از ساختمان کمپانی پلیفون مراجعت می کردند، به کوچه ای می رسند که چند طفل بی سرپرست و یتیم مشغول گدایی بودند. قمر پولی به آنها میدهد و از حال یک یک آنها جویا می شود. وضع رقّت بار این کودکان قلب حساس و رؤوف قمر را به درد می آورد و به امیر جاهر می گوید:"بیا این بچه ها را ببریم و پرستاری کنیم." امیرجاهد پاسخ می دهد:"حالا که اصرار داری بگذار وقتی پول صفحات را از کمپانی گرفتیم این نیت را عملی کنیم." قمر این پیشنهاد را می پذیرد و کودکان را امیدوار می سازند و می گذرند. این نخستین اقدامی است که قمر بنا به نیاز دل و خصیصه انسان دوستی اش با اولین عایدی خود بدان دست می زد.

آقای بدیع زاده باز هم نقل قول می کند:"زن و مرد تنگدستی از استیصال و درماندگی دختر دو ساله خود را سر راه می گذارند و خودشان در گوشه ای او را زیر نظر می گیرند. قمر این طفل را می بیند و دلش به حال او می سوزد و او را به منزل می برد و به تربیتش می پردازد. چند روز بعد، پدر دختر به دیدار قمر می رود و مبلغی از وی می گیرد و شرط می کند که دیگر به دیدن دخترش نیاید. دخترک بزرگ می شود و به رشد می رسد. روزی همان مرد تهی دست به منزل قمر می آید و می گوید آمده ام دخترم را بگیرم. قمر پس از صحبتهای بسیار پیرمرد را راضی می کند که پنجاه تومان بگیرد و از حق خود صرفنظر نماید

در شماره ۷۴ مجله ایران شرحی درباره مجلس عروسی همین دختر نوشته شده که نقل آن در آنجا بی مورد نیست:"قمرالملوک وزیری ماه درخشان هنر ما شبی در عروسی دختری که از سر راه برداشته و بزرگ کرده و به خانه شوهر می فرستاد مجلس آرا بود. اواسط شب داور وزیر عدلیه وقت به سراغ قمر می فرستد و او را به خانه اش می خواند. قمر نمی پذیرد. داور کلاه پهلوی مرسوم آن زمان را از لیره پر می کند و برایش می فرستد که بیاید.

مجلس عروسی در حیاط برگزار می شد و قمر کنار چاه بزرگ و پر آبی ایستاده بود و آواز می خواند، کلاه پر از لیره را گرفت و به چاه انداخت و گفت: من یک موی دخترم را به هزار لیره نمی فروشم و امشب مجلس دخترم را سرد نمی گذارم."

در حدود ۱۳۰۹ ه.ش سفری به خراسان کرد و سرلشکر امان الله جهانبانی از او تقاضا کرد برای کمک به آرامگاه فردوسی که قرار بود برای بزرگداشت هزارمین سال تولد شاعر ساخته شود کنسرت بدهد قمر پذیرفت. قمر می گوید:"امیر(جهانبانی) به مناسبت کنسرت مذکور که به طور افتخاری آواز خوانده بودم از من تشکر کرد. با اینکه جهانبانی برای ساختن آرامگاه فردوسی زحمت کشید، با این وصف بسیاری از پولها را رندان خوردند. در آن سفر به زیارت آرامگاه کلنل محمد تقی پسیان که در زمان حیاتش به او ارادت داشتم رفتم. از سفر خراسان آنچه دریافت داشتم یک قالیچه یادگاری بود که یکی از دوستانم (مرحوم استاد "عمو اقلی" مشهور ترین بافنده فرش در قرن اخیر) بمن هدیه داد و یک دست لباس افغانی که صولت السلطنه بیادگار سفر مذکور به من بخشید. نویسنده مشهور عبد الرحمن فرامرزی در تایید مطلب فوق می نویسد:"شبی در مشهد کنسرتی داده بود. چهار هزار تومان از این کنسرت در آورده تمامآ به خیریه داده بود." کدام خواننده است که امروزه چنین کاری بکند؟ ۴۰۰۰ تومان در سال ۱۳۰۹ .فقط حاصل یک شب کنسرت قمر. خودتان قضاوت کنید و بدانید مقام هنری و انسانی چنین زنی را.

بعد از ضبط تصنیف جمهوری ِ عارف که قمر خوانده بود ، چنانکه خود قمر در این مورد گفته است روزی که در همدان کنسرت داشتم به این فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می‍فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می‍کرد، ملاقات کنم. معلوم شد که او به علت اینکه مارش جمهوری مرا نزدش یافته‍اند ، به جرم جمهوری خواهی زندانی است (چون آن موقع دستور داده بودند که این صفحه جمع شود و هر کس آن را نگه می‍داشت تحت تعقیب قانونی قرار می‍گرفت) ، اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رییس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد... و شب همان روز جوان را که به فتحعلی قهوه‍چی معروف بود ، با چشمان اشکبار جزو حاضران دیدم."

از گفته های اساتید موسیقی ایرانی چنین برمی آید که ، قمر حافظ سنتهای اصیل آواز ایران ، به محدوده صدای خود آگاهی داشت و هیچگاه از نت های صحیح خارج نمیشد. اوج صدای او در گوشه هایی مانند عشاق ، حجاز و یا عراق بخوبی نمایان می گردید . اجرای تحریرها و چهچه های قمر کاملا ابتکاری بود و مکتبی نوین و با ارزش در هنر آواز ایران بوجود آورد . بدون شک برای خوانندگانی که بخواهند در آینده در این رشته بخوبی از عهده برآیند اتود روی تحریرها و صنایع هنری آواز قمر بنیان و پایه خواهد بود . قمراز هنرمندانی بود که هنگام تاسیس رادیو در ابتدا با خواندن تصنیف با هنرمندان رادیو همکاری کرد ولی بعدها فقط آواز خواند . موسم گل ، زمن نگارم ، عاشقی محنت بسیار کشید ، امان ازاین دل از تصنیفهای معروف اوست .

اجرای آثار عارف وآشنائی بااو ازنقاط عطف زندگی قمر است . ازجمله این آثار می توان به تصنیف گریه کن ( به یاد کلنل محمد تقی خان پسیان ) و تصنیف ای دوست حق اشاره کرد . عارف ، شاعر انقلاب ، درسال ۱۳۰۵صدایش راازدست می دهد . ازآن پس ناگزیر تصنیف وترانه هایش رادرسینه خود می خواند وصدای فریادش راقمر ادامه می دهد . تصنیف دیگر عارف که آن را نیز قمر خوانده مارش جمهوری است که نخستین بار خود عارف آن رادرسال ۱۳۰۰شمسی درکنسرت معروف جمهوری اجراکرد که متاسفانه تمام صفحات اجرای قمر رادولت وقت از بین برد . اودرمورد اولین ملاقاتش با عارف که دوران تبعید را درهمدان می گذراند می گوید " به هرترتیب بود اوراملاقات کردم . من عارف راندیده بودم وتنها اسما " اورامی شناختم اما با دیدن او مهرش دردلم جای گرفت وفهمیدم مرد بزرگ وآزادمنشی است وشاید کمترمانند داشته باشد " .

قمر حافظ سنت های اصیل آواز ایران بود . او حدود صدای زن وبطورکلی حدود صدای خود را به خوبی می خواند . درگوشه هایی مانند عشاق ، حجاز وعراق ، اوج صدایش به خوبی هویدا می شد همان مهارتی را که دراجرای تحریرها دراکتاوهای پائین داشت ، دراوج نیز نمودار می کرد . فریادهای بی جا وهواروفغان درآوازش نبود . اوجزء معدود خواننده هایی بود که آواز و تصنیف را به بهترین وجه وصحیح ترین طریق اجرا می کرد . وسعت صدایش به طور تقریب از نت « دو» ( زیر خط حامل با کلید سل ) تا نت « ر» (روی خط چهارم ) بود که طبق تقسیمات صدای زنان درموسیقی غربی تا حدی نزدیک به کنترآلتوبود که درموسیقی ایرانی به این نوع صدا چپ کوک می گویند . او واضع مکتبی نبود اما آنچه را که آهنگسازان می آفریدند به بهترین وجه ممکن اجرا می کرد . ازمیان سازها به تارعلاقه داشت وتا حدودی هم به نواختن آن آشنائی داشت . ازاو ۴۲۶صفحه توسط کمپانی های مختلف صفحه پرکنی ، ضبط شده است . ازدیگرتصنیف های معروف او می توان به جوانان ایران ، نوع بشر ، درملک ایران ، هزاردستان ، دربهارامید ، مام من ، زمن نگارم ، موسم گل ، امان ازاین دل ، هدیه عاشق ، بهاراست وهنگام گشت ، قلب مادر، چه شورها ، وضع وطن ، حاصل زندگی ، لشگر گل ، مرغ حق ، آتش دل و... اشاره کرد که اکثرا" همراه با تار مرتضی نی داوود ، ارسلان درگاهی ، ویلن موسی نی داوود ، پیانوی مرتضی محجوبی وشامل اجرای آثار عارف ، درویش خان ، نی داوود وامیر جاهد می باشد .

برای مردم می خواند وبرای مردم زندگی می کرد . آنچه داشت متعلق به همه بود وآنچه را بخاطر صدای بی نظیرش می گرفت ، بی دریغ بین مردم تقسیم می کرد . او می دانست وقتی مورد احترام مردم قرار خواهد گرفت که برای مردم گام بردارد وهنرش رادرخدمت مردم بگذارد . خرید ۷۰تخت خواب برای پرورشگاه ازمحل اولین عایدی صفحاتش ، صرف درآمد کنسرت هایش به نفع فقرا ، بزرگ کردن چند کودک بی سرپرست ، فروش خانه های خود درخیابان جامی ومخصوص به نفع مردم فقیر ، شاید نمونه های کوچکی ازسخاوتمندی بی دریغ اوباشد .

ساسان سپنتا می نویسد: سبک صدای قمر صاف و دارای جاذبیت و درخشنده بود. او از عهده ی خواندن آواز و تصنیف به خوبی بر می آمد. وسعت صدای قمر در اجرای تحریرها در بم و اوج نشانه ی توان او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر خاص خود او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود نت های گام را به خوبی ادا کرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت در حفره های صوتی فوق حنجره ی آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت. برخی خوانندگان بعدی که در رادیو به اجرای برنامه می پرداختند اکثر بر اثر وجود میکرفن و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکرفن جبران می کردند، در حالیکه صدای پردامنه قمر گاه در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد.به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و به آرامی و متانت با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تاثیر می نهاد.

متجاوز از دویست اثر قمر بر روی صفحه گرامافون ضبط گردیده که اولین آن تصنیف جمهوری از عارف در ماهور بود. سپس صفحه های گریه کن که دگر، ای دست حق و چند تای دیگر از عارف. از صفحه های خوب قمر در تصنیف یکی نگار من در بیات ترک است، دیگر ماه من در اصفهان می باشد که سازنده آن نی داوود است. تصانیف عارف و چند تصنیف از جاهد، عشقی و درویش و قطعه های ضربی از جمله آهنگ هایی است که قمر ضبط کرده. یکی از آنها ضربی معروفی است که با این شعر شروع می شود: شبی یاد دارم که چشمم نخفت، شنیدم که پروانه با شمع گفت و خاطره پروانه نیز آنرا باز خوانی کرده است.

ضمنا صفحاتی از آواز قمر ضبط شده اند از جمله صفحه ی افشاری با ویلن موسی خان، صفحه شور، صفحه ی ابو عطا، صفحه دشتی، صفحه ترک و قطار که در آن یعقوب خان رشتی شاگرد اکبر فلوتی با قمر همراهی کرده است، بیداد بختیاری تار مرتضی خان، صفحه ی بیات اصفهان با تار نی داوود.

لازم به تذکر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه در آنزمان مشکلات دیگری نیز دامنگیر هنرمندان و هنردوستان می شد (و کماکان هنوز در مملکت ما می شود) از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنیف جمهوری عارف قزوینی که قمر خوانده بود. قمر می گوید: روز بعد، کنسرت در همدان خاتمه یافت به فکر افتادم جوانی را که از همدان برایم نامه می فرستاد و به آوازم اظهار علاقه کرده بود ملاقات کنتم، معلوم شد بعلت اینکه یکی از صفحات مارش جمهوری مرا که خوانده بودم نزدش یافته اند و او را به جرم جمهوری خواهی زندانی کرده اند. در آن موقع دستور داده بودند صدای جمهوری خواهی را خاموش کنند و صفحه ای را هم که خوانده بودم جمع کردند و هر کس آن صفحه را نگه می داشت تحت تعقیب قرار می گرفت. بعد قمر می گوید که چگونه دادن کنسرت را در همدان موکول به آزاد کردن آن جوان کرده بود و از رئیس شهربانی وقت خواسته بود که جوان مذکور را که تا آن زمان ندیده بود و به جرم اینکه در قهوه خانه اش، صفحه مارش جمهوری را گذارده بود، به زندان افکنده بودند، آزاد کنند و آنها نیز به مناسبت آنکه قمر کنسرت خود را موکول به این شرط کرده بود چنین کردند و شب روز بعد، آن جوان که بنام فتحعلی قهوه چی شهرت داشت با چشمان اشکبار جزو حاضران در کنسرت شرکت داشت. عارف قزوینی نیز در کنسرت شرکت کرد و قمر گلدان نقره بزرگی که به او هدیه شد به عارف هدیه کرد که عارف دوباره ان را به قمر برگرداند.

بعد از تاسیس رادیو تهران در سال ۱۳۱۹ خورشیدی قمر از جمله اولین خوانندگانی بود که با رادیو همکاری می کرد. در مقاله ی حسینعلی ملاح در مجله پیام نوین آمده است: نخستین ترانه ای که قمر در سال ۱۳۱۹ در رادیو اجرا کرد تصنیفی است که آهنگ آن را موسی معروفی و شعرش را دکتر نیر سینا ساخته اند. ترانه ی دیگری که قمر در رادیو خواند و شهرتی یافت، تصنیفی است که آهنگ آنرا مرتضی نی داوود ساخته و شعرش را دکتر نیر سینا سروده است. مطلع شعر این ترانه ی زیبا نیز چنین است: زدختر زیبا، به جز حسن و دلبری مخواه / شنیده ای هرگز، کسی خواهد به جز روشنی ز ماه؟
همکاری با رادیو ادامه داشت تا زمانی که قمر متوجه شد دیگر صدایش شکسته شده و آن لطف و جذابیت روزگار جوانی را ندارد. برای این که به محبوبیت خود لطمه وارد نکند از این زمان همکاری با رادیو را ترک گفت و گوشه ی عزلت گزید.

قمر با اکثر آهنگسازان و ارکسترهای رادیو همکاری داشت.
به گواه اهالی فن، هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد که آواز اصیل امروزی ایران، از قمر الملوک وزیری آغاز شده است. این صاحب نظران می گویند، وسعت صدا، قدرت موزیکال، حالت و رنگ صدا و تسلط فنی قمر بر پیچ و خم ها و زیر و بم های آواز ایرانی، همچنان یکتا و بی بدیل مانده است. از قمرالملوک وزیری، امروز، بیش از ۲۰۰ صفحه و نیز تعدادی نوار باقی مانده است. در این میان برای ما امروزیان شاید آنجا که قمر از اشعار عارف قزوینی بهره برده است، حدیث حال و روزمان باشد.... « شبی که من کنسرت داشتم به منزل "عارف" رفتم و به هرترتیبی بود او را ملاقات کردم. من عارف را ندیده بودم و تنها به اسم او را می شناختم. اما با دیدن وی،مهرش در دلم جای گرفت و فهمیدم که مرد بزرگ و آزاد منشی است و شاید کمتر مانند داشته باشد. » ( "موزیک ایران". شماره ۴ . سال هشتم. شهریورماه ۱۳۳۸

قمر بدینگونه تا سال تأسیس رادیو - ۱۳۱۹ شمسی - فعالیت‍های خود را ادامه داد.
به واسطه ی این هنرمندان بزرگ فکر راه اندازی رادیو ایران شکل میگیرد اوج پختگی صدای قمر درهمین دوران است در سال ۱۳۱۹، با گشایش نخستین فرستنده رادیوئی در ایران، قمر به این سازمان پیوست و آواز رسای خود را با همراهی استادانی چون مرتضی نی داوود، ابوالحسن صبا، حبیب سماعی و حسین یاحقی به گوشه و کنار ایران رسانید
در اردیبهشت سال ۱۳۱۹ که رادیو تهران به دست ولایت عهد آن زمان افتتاح شد از هنرمندان دعوت به عمل آمد تا به اجرای برنامه به صورت زنده (علاوه بر پخش صفحات گرامافون) بپردازند. از این زمان نیز آوای شور انگیز هزاردستان بوستان موسیقی ایران به همرا ه تار استاد نی داوود – تار کلنل وزیری – سنتور حبیب الله سماعی و ویولن زنده یاد استاد ابوالحسن خان صبا و تنی چند از اساتید وقت، به گوش تهرانیان و بعد هم شهرستانها رسید. همکاری قمر از اولین روزهای تاسیس رادیو با آن رسانه شروع شد و بعدها هم با برادران معارفی (تار و ویولن) همکاری داشت و این دوره به شنیده اساتید، از دوران پختگی و کمال صدای قمر بوده است ولی متاسفانه اثری از آن اجراها در دست نیست. می‍توان گفت وی تا سال ۱۳۳۲ در اوج قرار داشت و یکه تاز میدان هنر بود. در این سال قمر آواز ارزنده‍ای همراه با نوازندگی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار اوبود (۶)، زیرا بعد از آن به علت سکته ، آن حنجره ‍ی جادویی از کار افتاد. از آن پس قمر خانه نشین و بستری گردید و در تنگناهای مالی گرفتار آمد ، دوستانش او را ترک گفتند، در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اینهمه به آنها مهر ورزید و هنر ارزنده ‍ی خود را نثارشان کرد، در زندگی او رد پایی نیست و همین سال‍هاست که همه چیز و همه کس را زیر سؤال می‍برد. تا حدود سال ۱۳۳۴ که پس از بدعهدی ایّام و سکته قلبی با صوتی شکسته و غم گرفته از جور زمانه گاهآ قطعاتی را با تار استاد کمالی اجرا می کرد. آخرین اثر رادیویی او که بر روی نوارهای ریل ( که تازه به آرشیو رادیو آمده بود) ضبظ شد آوازی است در مثنوی افشاری که با این شعر مولوی خوانده شده است:
عاشقم بر لطف و بر قهرت به جد
وین عجب من عاشق هر دو ضد

اما جنگ جهانی دوم همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد . در کشور آشفته اولین چیزی که فراموش می شود هنر و هنرمند است. اما او هنوز در رادیو برای مردم می خواند . اما مردم روز به روز فراموشکارتر می شوند و قمر روز به روز تنگ دست تر.

در اثر بی قیدی و بی توجهی رادیو سکته می کند و … ضربه آخر وارد می شود ، قمر صدایش را از دست می دهد از این پس او محکوم به در خود زیستن است . او محکوم است که در کنج خانه ی محقرش بنشیند و اشک بریزد نه برای اینکه فراموش شده ، نه برای اینکه صدایش را از دست داده ، برای اینکه دیگر چیزی برای بخشیدن ندارد .

سالهای پس از کودتای بیست و هشتم مردادماه ۳۲، به گواه همراهان قمر، صدای او به شدت متاثر و آوایش غمگنانه شده است.سال بد. سال باد. کودتا به سرانجام می رسد. دولت ملی دکتر محمد مصدق سقوط می کند. رژیم کودتایی پهلوی دوم، بار دیگر مستقر می شود .افسران سازمان نظامی حزب توده ایران یک به یک در برابر جوخه آتش قرار می گیرند. "وارطان"، سخنی نمی گوید. بانو دلکش "دلجویی" را می خواند : آمد، آمد با دلجویی / گفتا با من،تنها منشین / برخیز و ببین / گلهای خندان صحرایی را / از صحرا دریاب این زیبایی را / با گوشه گرفتن،درمان نشود غم / برخیز و بپا کن،شوری تو به عالم / تو که عزلت گزیده ای / غم دنیا چشیده ای / به چه مقصد رسیده ای تو / تو که غمگین نشسته ای / ز جهان دل گسسته ای / ز طبیعت چه دیده ای تو /....

سرانجام روح و قلب خسته قمر ما زمانه ناسازگار را تاب نمی آورد. سکته های مداوم او را خانه نشین می کند. گفته اند که قمرالملوک وزیری در دوران اوج کار خود در شمار ثروتمندترین ایرانیان آن زمان به حساب می امده.

ساسان سپنتا می نویسد: در مواقعی که با ارکسترهای فوق همکاری می کرد رادیو قدر او را نشناخت. از این دستگاه دل خونی داشت. ناملایمات به اندازه ای بود که او را آزرده می کرد و مجبور بود برای امرار معاش در کافه ها نیز بخواند. بعد از کسالت دیگر هیچگاه نتوانست بخواند. متاسفانه نوارهای سابق او با ارکستر معارفی را رادیو پاک کرد و با این خیانت بزرگترین لطمه را به گنجینه ی هنر آواز فراهم آورد.

از آن به بعد دیگر کسی از قمر اثری نشنید. بیماری قلبی و سکته های توأم دیگر، آه از نهاد زنی بر می آوردند که زمانی برای حضور در کنسرت هایش سر و دست می شکستند و از در و دیوار بالا می رفتند. زنی که شاید می توان او را ثروتمندترین افراد در تاریخ ایران دانست ولی به دلیل صفات والای اخلاقی و انسانی خاصی که در وجود او بود تمامی آنچه را در طول سالیان عمر هنری خود کسب می کرد بی درنگ در اختیار نیازمندان و یتیمان و افراد بی بضاعت قرار می داد .

مرتضی نی داود ذکر می کند : " در سالهای پیرامون ۱۳۳۴ که آخرین ایام همکاری او بود ، ایستگاه رادیو در تهران دارای دستگاههای ضبط صوت بود ولی بعلت بی اطلاعی مسئولان یا به احتمال قوی بر اثر حسادتها و تنگ نظریهای برخی خوانندگان نورسیده وبی مایه و اعمال نفوذ آنان ، نوارهای او را پاک کردند تا به مصرف دیگری برسانند . اگر سوزن حکاک دستگاههای ضبط کنی کمپانیهای آلمان و انگلستان نبود تا از قمر صفحه ضبط شود ، و بعضی از صفحه های او را از دست فروشان و مغازه های سمساری ، بدست دوستداران صدایش گردآوری نمیشد ، امروز شاید اثری از صدای مشهورترین خواننده آواز ایران در دست نبود . تنها اثری که در آرشیو رادیو از قمر باقی مانده ، اجرای آواز افشاری او است که همراه با تار اسماعیل کمالی ، از شاگردان نی داود اجرا شده . این نوار چون در حال ضعف و ناتوانی پس از سکته ناقص قمر ضبط شده ، نمی تواند گویای صدای پرقدرت و پرشور او باشد ، زیرا تحریرهایش مانند یک سال پیش او هم نبود .

قمر انسانی بزرگوار و درویش منش بود و با اینکه می توانست از زندگی مرفه ای برخوردار باشد ، ولی به دلیل کمکهای بیش از اندازه اش به نیازمندان ، خود در اواخر عمر در تنگدستی بسر برد .
بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و بناگزیر در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان . جعفر شهری در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گوید :
«شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ یرفتم و به د یدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد . دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد ، اجیر کرده است . می خواستم د یدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم . ساعت ۱۱شب بود که قمر به روی صحنه آمد . باید گفت که این موقع بد تر ین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پایین اداره می کنند ، نه خواننده ی پیش کسوتی چون قمر ؛ چرا که همه مست و پاتیل اند و هنر آواز برایشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند . باری … قمری که آن شب دیدم با قمر ۲۰ سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود . مو هایش جو گندمی نزدیک به سفید ، قامتش خمیده ، تواضعش بی رمق ، و صدایش بی حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازی و تصنیفی خواند و عده ی قلیلی از سالخوردگان برایش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم ؛ قمر کجا و اینجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استیصال است ، از استیصال ! آنگاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د یده بودم ، فکر کردم.

چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان از شکوفه نو هم جوابش کرده ‍اند و قمر دوباره خانه نشین شده است. بعد از آن همواره جویای حالش بودم و هر بار می‍شنیدم که وضعش از روز پیش بدتر است ، تا اینکه روزی در خانه اش به دیدارش رفتم و آنچه دیدم گریه‍آور و تلخ بود: در بستر بیماری و غربت و بی‍کسی افتاده بود و دچار بیهودگی و از همه بدتر فقر شدید بود. سپاس نامه‍ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه غبارگرفته و بستر محقری در وسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می‍شد"(۷)

قمر در آخرین سال های عمر خویش در سال ۱۳۳۰ در فیلم مادر ساخته اسماعیل کوشان شرکت کرد و در صحنه ای آوازی در چهارگاه خواند. دیگر بازیگران فیلم عبارت بودند از دلکش، آلک بیجانیان، جمشید مهرداد، عبدالله بقایی، حبیب الله مراد، زینت نوری. قمر برای این فیلم تنها دو هزار توان دریافت کرد که آن هم خرج تهیه لباسش شد. این فیلم بعدها به ادعای پارس فیلم در آتش سوزی از بین رفت
قمر به این ترتیب تا شش سال با زند گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال ۱۳۳۸ به سن ۵۴ سالگی در خانة محقرش، کنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست. روز نامه ی کیهان درمورد مرگ او نوشت:" بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زند گی را بدرود گفت ."

قمر الملوک وزیری، این بانوی هنرمند و قمری باغ الحان و نغمات ایران در ساعت یازده شب جمعه ۱۴ مرداد ماه ۱۳۳۸ شمسی در سن ۵۴ سالگی در حالی در بستر بیماری به لقاء محبوبش شتافت که دلهای ماتم گرفته و اشکهای لرزان دهها مرد و زن و پسر و دختر تحت تکلف وی (و در حقیقت به قول قمر پسران و دخترانش) پشت جنازه او بودند و بس. جزییات هر آنچه در این خلاصه گذشت، در کتب مختلف آمده و مقالات زیادی راجع به او در روزنامه ها و مجلات درج می شود. ولی باز هم تکرار می کنم قطره ای از دریاست.مجال این مختصر نیز حتی آنقدر نیست که تکافوی مروری بر سرمتنهای زندگی وی باشد .

خودش می گفت:من هیج نمی خواهم فقط هر وقت یاد من افتادید لحظه ای چشمان خود را بندید و بگویید: قمر! روحت شاد.

مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :" جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسیله ی رادیو - برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذ یرند، به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول الهویه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .

روز بعد - روز خاکسپاری- با اینکه از طریق رادیو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خیل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسین تهرانی ، ذ بیحی و بد یع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثیه می خواند ند و مردم کم و بیش می گریستند و بد ینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پیوست .

اما چه اندوه از اینکه متولیان ریا کار مساجد این روح ناب انسانی را نپذیرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روان او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پریده بود و آن اندیشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با این ارواح غیر انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم و د یر یکی ، سبحه پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است
قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران یک معجزه بود او صرف نظر از هنر آواز در زمانی که زنان در ایران اعتباری نداشتند ، سد‍ها را شکست ؛ آواز خواند...آن هم در حضور مردان...، آن هم بدون حجاب... که هر یک از اینها به تک تک - در آن زمان - برای زن ایرانی گناهی بس بزرگ به حساب می‍آمد و در این راه متجاوز از ۲۰۰ اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس که در زمان زندگی‍اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانیتش و اکنون اگر بگوییم یا نگوییم ، دیگر چه ثمری دارد ؛ که به شهریار:
تا هستم ‍ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم

روانشاد سعیدی سیرجانی هم قمر را‍ ام کلثوم ایران می‍دانست. وی در گفتاری شور‍انگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد: "نمی‍دانم چگونه است که وقتی‍ام کلثوم می‍میرد ، مصر عزا دار می‍شود. همه‍ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشییع جنازه‍ی او شرکت می‍کنند، خانه‍ی او را بعد از مرگش به موزه تبدیل می‍نمایند ، اما هنگامی که قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختی‍ها از میان می‍رود، آب از آب تکان نمیخورد، هیچکس خبردار نمی‍شود و در نهایت مسجدیان هم با این جنازه‍ی معصوم اینگونه بی‍خردانه و ناجوانمردانه رفتار می‍کنند." (۹)

امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف‍های قمر را ساخته است در مورد قمر می‍گوید: قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود. قدرت حنجره‍ ی او را در هیچکس ندیده‍ام... قمر از آواز سرشار بود... در فاصله‍ی شش ماه...، من هر هفته ، دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می‍فهمید و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا می‍کرد. یک چنین استواری من در کسی ندیده‍ام."
(۱۰)

بسیار دردمندانه است که گفته شود قمر حتا تا آخرین روز‍های زندگی خود - با همه بیماری و ناتوانی - با چادر و به صورت ناشناس به محدوده‍ی اداره‍ی رادیو می‍رفته، تا با آن مکان از دور تجدید خاطره‍ای کند و این نشان می‍دهد که یک هنرمند تا چه اندازه می‍توانسته به هنرش و به آشیانه‍ی راستینش بیاندیشد... نواب صفا در این زمینه می‍گوید: " تابستان سال ۱۳۳۸ بود... سه شنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریباً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت ، کنار نرده‍ها ایستاده است... دو روز بعد ، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شدیم که ستاره‍ی عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت."(۱۱)

قمر الملوک وزیری همواره در طول زندگی ۵۴ ساله‍ی خود ، به مردم - اعم از مردم معمولی و طبقه‍ی هنرمند - بدون چشمداشت کمک بسیار نمود چنانکه بعد از مرگ پروانه خواننده‍ی قدیمی (مادر خاطره‍ی پروانه) ، به نوعی سر پرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت .

به ادعای اسماعیل کوشان تنها نسخه‍ی این فیلم که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت ، در آتش سوزی از بین رفته است.
در واپسین سالهای زندگانیش بود که چند جمعه، "قمر" را به رادیو آوردند و یا برای گفتگو به خانه اش رفتند. سئوالی می‌کردند و پاسخی بغض آلود می گرفتند. فقط چند دقیقه می‌توانست حرف بزند… خیلی زود بغض راه گلویش را می‌بست و سپس می‌گریست. هرگز نگفتند که او کدام تصنیف ممنوعه را خوانده است و یا کنسرت‌هایش در گراند هتل تهران به کدام مناسبت و در کنار کدام ترانه سرا و یا آهنگ ساز مغضوب رضاخان، برگزار شده است. چرا می گریست؟ یاد عارف در خرابه های همدان آتش به جانش می زد و یا الکلی که در جانش روان بود آتشش می کشید؟
خالقی در برنامه بزرگداشتی که پس از مرگش برگزار شد چنین گفت: «عدم شرکت هنرمندان در تشییع جنازه قمر از ارزش او نکاست. اشخاصی مانند قمر باید در اجتماعی که زیاد به فکر آنها نیست از مردم انتظار تشویق نداشته باشند.»

● آیا براستی ما ایرانیان .....
با تمام این تنگدستی و بی‎مهری جامعه‎ی آنروز، اما ایمان عمیق قمر به‎ اعتلای هنرِ این مرز و بوم، ذرّهای فرو نکاست و در واپسین گفته‎هایش، شور و امید خود را چنین به‎ تصویر کشید:
«خواننده‎ی عزیز، وقتی که تو این درددل‎های مرا می‎خوانی، من، یک زنِ به‎قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته‎ام. دیگر از حنجره‎ی من صوتی برنمی‎خیزد، طنین آواز من د‎ل‎ها را نمی‎لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده دینار و درهم نکرده‎ام و به او خیانت نورزیده‎ام با من است.

من مرده‎ام اما خاطره‎ی من، خاطرهی حیات هنر من نمرده است، خاطره‎ای که در آن هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول‎پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی‎کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آنرا در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم به‎کار انداخته‎ام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز اما دل‎های یتیمانی را دارم که به‎خاطر مرگ من از غم مالامال میشوند، چشم‎هایی را دارم که در فقدان من اشک می‎ریزند، یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیده‎اند، همان‎ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به‎جای آنکه در فاحشه‎خانه‎ها یا زندان‎ها به‎سر برند آدم‎های خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ می‎کردم پای شمع و آینه عروسی‎شان با تمام احساس وجودم، باتمام شادی‎های زندگیم آواز می‎خواندم دست می‎زدم و شاید هم می‎رقصیدم، آنها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود آنها می‎کشتم…»

روشنفکران زمانه شیفته قمر می شوند. شاعران آرزو می کنند که قمر شعرهای آنها را بخواند. در واقع قمری در آسمان موسیقی ایران سر بر می آورد که روشن بخش دلها و جانها می شود
افتخار امیر جاهد در آن است که تصنیف هایش را بجز قمر نداده است. امیر جاهد می گوید" قمر زنی بسیار شجاع و با قریحه بود. قدرت حنجره او را در کس دیگری ندیده ام. در تمام مدت شش ماهی که کمپانی صفحه پرکنی بری ضبط صدای قمر به تهران آمده بود، هر هفته دو تصنیف برای او می ساختم. همان شب اول آهنگ را به درستی می فهمید و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد و ضبط می شد..."

قمرالملوک وزیری در سن پنجاه سالگی ، در حالی که حالش وخیم بود و برای راه رفتن به او کمک می کردند ، برای وداع با هنرمندان به رادیو رفت و دو روز بعد ، در چهاردهم مرداد ماه ۱۳۳۸ در میان دوستان و سکوتی که او را تا آرامگاهش در ظهیرالدوله بدرقه می کرد با زندگی وداع گفت .

ایرج میرزاو ملک شعرای بهار قمر را الهه موسیقی لقب داده اند و اشعاری در این خصوص گفته اند که شنیدنی است.
اما آنچه این بانوی آوانگارد را متمایز می کند و شاید وجوهی کم و بیش اسطوره ای به او ببخشد، نه تنها صدای خوش او که خصوصیات اخلاقی شاخص اوست. حکایات و روایات فراوانی و گاها حیرت آوری از نوع دوستی و اومانیسم موجود در خلقیات قمر تا به امروز نقل می شود. قمری که بی هیچ گونه تکلف با توده مردم همراه بود و در برابر استبداد زمانه اش قد علم کرد.

● یکتا و بی بدیل / ام کلثوم و قمر
، روزگاری، در آنسوی دریای سرخ ام کلثوم که از اعراب شاخ افریقا بود به مدد تبلیغات وسیع که به پشتوانه استعداد و آوای دل انگیزش حاصل شده بود از آغازین روزهای شهرت تا واپسین دم حیات را از چنان حرمت و عزتی برخوردار بود که در عمده کنسرتها مهمانانی ویژه همچون ملک فاروق و فوزیه و بعدها مردی چون جمال عبدالناصر را درردیف اول داشت و به هنگامه مرگش ( ۱۹۷۵ ــ ۱۸۹۶ ) در کهنسالی در سر تا سر مصر عزای عمومی اعلام شد. قمرالملوک وزیری به هنگام خاموشی ۵۴ سال بیشتر نداشت اما پیش از آنکه از غم نداری بسوزد از جفای روزگار کج ساز دلشکسته بود.... قمر الملوک وزیری، در شام گاه پنجشنبه،پانزدهم مردادماه ۱۳۳۸ در شمیران در منزل یکی از نزدیکانش خاموش شد.
«او که به عنوان اولین خواننده زن در رادیو تازه تاسیس آنروزها با آوایی مخملین تمامی گوشهای شنوای این مملکت را متوجه دستگاه رادیو کرده بود به روزی رسید که مجبور بود مخفیانه و چادر پیچ روبروی ساختمان عریض و طویل رادیو بایستد و حسرت یک آن حضور و خواندن یک خط را به دل بکشد» .

● غزل استاد محمد حسین شهریار در ستایش قمر
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست / آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید / چشمت ندود اینهمه یکشب قمر اینجاست
آری قمر آن قـُمری خوشخوان طبیعت / آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که بسویش من جان سوخته از شوق / پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سراز پا نشناسم / یکدسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش / همسایه همه سر کشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و بادهً دلکش / ای بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
آسایش امروزه شده درد سر ما / امشب دگر آسایش بی درد سر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام / برخیز که باز آن بت بیدادگر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود / باز آمده چون فتنهً دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید/ کامشب قمر اینجا قمر اینجا قمر اینجاست
در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه‌های یتیم اختصاص داده شد.
"آتشی در سینه دارم جاودانی" معجزه سه دقیقه ای و عصاره ای از احساس مرتضی نی داوود است؛ کاش تنظیم این اثر با دقت و ظرافت باز نویسی و اجرا شود، تا این تصنیف نی داوود که به گفته خود او بهترین آهنگ اوست، زیباتر در یادها بماند.
آتشی در سینه دارم جاودانی\\عمر من مرگی است نامش زندگانی----رحمتی کن کز غمت جان می سپارم\\بیش از این من طاقت هجران ندارم----کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری\\شد تمام اشک من بس در غمت کرده ام زاری----نو گلی زیبا بود حسن و جوانی\\عطر آن گل رحمت است و مهربانی----ناپسندیده بود دل شکستن\\رشته الفت و یاری گسستن----کی کنی ای پری ، ترک ستمگری ، می فکنی نظری آخر به چشم ژاله بارم----گرچه ناز دلبران دل تازه دارد\\ناز هم بر دل من ( محبوب من) اندازه دارد----ای تو گر ترحمی نمی کنی بر حال زارم\\جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم----دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت\\اماآن زمان که بر کشد گیاه غم سر از مزارم

● حسین علیزاده: قمر جزو شخصیت‌های استثنایی موسیقی ایران است که عصاره‌ای از هنر در وجود خود داشت گفت: قمر الملوک وزیری در خواندن خلاصه نمی‌شود و به رغم آنکه هیچ‌گاه آزادی را حس نکرد و حتی در مرگش نیز آزاد نبود اما در حیات و پس از حیاتش در بین همگان زنده است... قمر بدون تلاش و اصرار خود حضور جاودانه پیدا کرده است . قمرها میراث فرهنگی و سرمایه‌های ملی ما هستند که نمی‌توانیم آنها را نادیده بگیریم.

● کتاب "صدای مهربانی" که آن را خالقی جمع آوری کرده
جایگاه قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران زمین بی بدیل است. ماندگار است چرا که هرگز هنرش را نفروخت، در میان مردم ماند، برای مردم خواند، زیر بار خرافات و سنت های جامعه مرد سالار نرفت، از آزادی و آزادی خواهی جسورانه دفاع کرد و زنی در نهایت آزادگی و زنانگی را در روزگار خویش نمایان کرد. با هم بخوانیم گوشه ای از نوشته این بزرگ زن ایرانی را: خواننده ی عزیز! وقتی که تو این درد دل های مرا می خوانی، من، یک زن به قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق یه یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره ی من صوتی بر نمی خیزد، طنین اواز من دل ها را نمی لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده دینار و درهم نکرده ام و به او خیانت نورزیده ام با من است. من مرده ام اما خاطره ی من، خاطره ی حیات هنر من نمرده است، خاطره ای که در ان هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه ان را در راه تحقق بخشیدن به ارزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداخته ام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز اما دل های یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال می شوند، چشم هایی را دارم که در فقدان من اشک می ریزند، یعنی همان دخترها و پسر هایی که لبخند و مهر مادر را ندیدند، همان ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به جای انکه در فاحشه خانه ها یا زندان ها به سر برند آدم های خوشبختی هستند. وقتی من انها رابزرگ می کردم پای شمع و ایینه عروسی شان با تمام احساس وجودم، با تمام شادی های زندگیم اواز می خواندم، دست می زدم و شاید هم می رقصیدم، انها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود انها می کشتم...
افسوس و باز هم صد افسوس که گفته اند تا هنگام حیات،قدرش ندانستند. حال و هوای میهن در کشاکش درد با "قمر" نیز لحظه ای سر سازگاری نداشته است
بهار علاقه ای بسیار به هنر و اخلاق قمر داشت و علاوه تصنیفی در بیات ترک با عنوان « زن با هنر » یا « به دل جز غم آن قمرندارد
▪ قطعه ای بلند در وصف وی سرود
ای نو گل باغ زندگانی
ای برتر و بهتر از جوانی
ای شبنم صبح در لطافت
ای سبزه تازه در نظافت
مام تو چو آفتاب زاده
نامت زچه قمر نهاده ؟
قمرالملوک وزیری در سالهای آخر عمر در اتاقی که فرش نداشت زندگی می کرد. به شدت بیمار بود. حتی کسی را نداشت که برایش غذا بپزد. نورعلی برومند و حسین ضربی همت کردند و دوستداران قمر برای او پولی جمع کردند که حدود ۱۲ هزار تومان شد تا خانه ای در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بدیدار او رفتند که او را یاری کنند تا خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه یتیمی داده که قمر سرپرستی او را بر عهده داشته است تا برای خود خانه ای بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگی کند. قمر چند روز بعد فوت کرد.
اتاقی کوچک ، پنجره ای غبار گرفته ، این سو کناردر قالیچه ای نفیسو کهنه بر دیوار ، تنها چیزی که آوازه خوان به مردم نبخشیده است . کنج اتاق پیرزنی باریک اندام با صورتی تکیده و اندامی فرسوده بر تشکی دراز کشیده است، در چشمانش هزاران تصویر موج می زند. چشمان پیرزن حیس می شود . دیگر تصویری در چشمها پیدا نیست. چشمهایش را می بندد . موسیقی فضای اتاق را پر می کند :
موسم گل دورهء حسن
یک دو روز است در زمانه
ای به دلارایی عالم فسانه
به که ز تو ماند نکویی نشانه
مرغ سحر پرواز می کند
پس از دومین سکته در منزل دختر خاله خویش ، همانجایی که دوران طلایی خود را شروع کرد ، درگذشت. آشنایان و همسایگان جنازه ی ماه بانو را بر دوش می گیرند . بی نوایان ناله سر می دهند . یتیمان دوباره یتیم شده اند. دیگر کسی نیست که دست نوازش بر سر یتیمان بکشد . دیگر کسی نیست که برای دختران دم بخت جهیزیه تهیه کند دیگر کسی نیست که پسران فقیر را داماد کند.
روزدفن جنازه را حتی به قبرستان هنرمندان ظهیرالدوله هم راه نمی دهند . مگر با اصرار و پافشاری عده ای از نزدیکان. از خیل هنرمند نمایان خبری نیست. مردم عدی هستند و تنها چند چهرهء آشنا: مرتضی نی داوود – حسین تهرانی- ذبیحی – بدیع زاده . هنرمندان مرثیه می خوانند و مردم گریه می کنند .
مرغ سحر دیگر نمی خواند.
چند روز بعد ، در مجله ای مصاحبه ای را که چند سال پیش با قمر الملوک وریزی انجام شده است را چاپ می کنند با این توضیح که " او از ما قول گرفته بود تا این مصاحبه را بعد از مرگش چاپ کنیم"
نه من هستم ، با هنرم با هنری که هیچگاه دامانش را آلوده نکرده ام زنده ام …"
مرغ سحر هنوز می خواند.
حسین علیزاده: صدای ماه، فیلمی درباره جاودانگی است. قمر الملوک وزیری ها، ثروت های ملی، به شمار می روند و جزو میراث فرهنگی و معنوی هستند،
مرگ قمر یک بار دیگر حقیقتی تلخ از زندگی اجتماعی ما را آشکار کرد. قمر را بی سرو صدا به خاک سپردند.در ظهیر ا لدو له به جز تنی چند از دوستان قدیمی قمر و چند هنر مند جوان کسی حضور نداشت. هنر مندانی که خود را خاک پای قمر می دانستند، حتی زحمت آن را به خود ندادند که در مراسم تدفین ستاره موسیقی ایران حضور یابند .در میان کسانی که برای تشییع قمر به ظهیر ا لدوله آمده بودند ،چند چهره آشنا از جمله :استاد نی داوود ، حسین تهرانی ، بدیع زاده و ذ بیحی د یده می شدند. .بدیع زاده سخنرانی کرد و قمر را مورد تجلیل قرار داد. ذ بیحی بر بالین قمر مرثیه خواند. .یکی از دوستان قمر گفت :ما برای یک آوازه خوان ساده نمی گرییم ،اشکهای ما در عزای انسانی است که زندگی خود را وقف خدمت به خلق کرد. قمر در مصا حبه ای می گوید :خواننده عزیز وقتی که تو این درد دلهای مرا می خوانی ،من ، یک زن به قول تو هنرمند ، هنر مندی که متعلق به یک قرن بود، زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام .من ثروتی ندارم . هیچ چیز .اما دلهای یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم ما لا مال می شوند .چشمهایی را دارم که در فقدان من اشک می ریزند .همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیده اند. .همان ها که با پول من پرورش یا فتند ،شو هر کردند .داماد شدند و حالا به جای آنکه در فا حشه خانه ها یا زندانها به سر ببرند ،آدمهای خوشبختی هستند…
و اما او نیز چونان مرحوم صبا و خالقی و رصا محجوبی بی مهری ها وبی حرمتی ها ی بسیاری چشید.

● چرا او را مادر ترز خود ننامیم .جرا بر سینه ی او مدال شوالیه نصب ننمائیم .
روز تولد او را نمی دانیم می خواستم بگوییم روز وفات اورا باید روز زن نامید دیدم ۱۴ مرداد ماه روز جشن مشروطیت است و چه کسی در این کشور بیش از او برای آزادی این مرز و بوم زحمت کشیده است چه بسیار بزرگمردان و آزادیخواهانی چونان عارف و ملک اشعرای بهار که هر یک به واسطه ی قدرت این زن توان زیستن در این مرز و بوم را یافته اند و افکار ظلم ستیز خود را از صدای این زن به گوش مردم رسانده اند.اگر پس از انقلاب مشروطیت تا امروز ۳ اتفاق مهم تاریخ ساز این سرزمین را بخواهیم نام ببریم ، بدون شک کنسرت قمر بدون حجاب در گراند هتل یکی از آنها خواهد بود نحولی که او در عرصه فرهنگ و اجتماع در این مرز و بوم ایجاد نمودتاریخ مرد سالار ایران را مجبور کرد تا حداقل عنوان بانوی آواز ایران را به او اهدا نماید. باشد که زنان هنرمند امروز خود را وارث قمر، قمر ثانی و قمر زمانه تلقی نکنند و بگذارند آنچه قمر را در آسمان موسیقی ایران درخشنده ساخت، آنان را نیز جاودانه سازد.

متاسفانه این تحریف تاریخ به حرکت خزنده خود ادامه میدهد و ... موسیقی ایران(که بالاترین جایگاه موسیقی ایران را از آن خود میداند) به انگیزه پانزدهمین سال در گذشت مرتصی نی داود با اشاراتی به نی داوود او را کسی میداند که با ادیب خوانساری ، جواد بدیع زاده و غلامحسین بنان همکاری داشته است و هیج نامی از قمر نمیبرد.

پس از دومین سکته مغزی چشم از جهان فرو بست. ولی نام قمر در سینه تاریخ موسیقی ایران خواهد ماند؛ نه تنها برای صدای دلنشینی که داشت ، بلکه از این روی که جامعه بسته موسیقی سنتی، به ویژه در حوزه آواز خوانی زنانف گشایشی پدید آورد.
این مرغ سحر در شامگاه چهاردهم مرداد که قمر رویی کامل داشت و سالروز جنبش مشروطیت ایران بود روی از عالم خاک در نهان کرد و رفت تا لب هیچ.
بزرگ بود / واز اهالی امروز بود / وبا تمام افقهای باز نسبت داشت / ولحن آب وزمین را چه خوب می فهمید/ صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود / وپلک هایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان میداد / ودستهایش/ هوای صاف سخاوت را / ورق زد / ومهربانی را / به سمت ما کوچاند / به شکل خلوت خود بود / و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را / برای آینه تفسیر کرد / واو به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود / و او به سبک درخت / میان عافیت نور منتشر میشد / همیشه کودکی باد را صدا میکرد / همیشه رشته صحبت را / به چفت آب گره میزد / برای ما یک شب / سجود سبز محبت را / چنان صریح ادا کرد / که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم / ومثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم / و بارها دیدیم / که با چقدر سبد / برای چیدن یک خوشه بشارت رفت / ولی نشد / که روبروی وضوح کبوتران بنشیند / و رفت تا لب هیچ / وپشت حوصله نورها دراز کشید / و هیچ فکر نکرد / که ما میان پریشانی تلفظ درها / برای خوردن یک سیب / چقدر تنها ماندیم...
چنین است که اگر نمی توانیم بر سینه اش مدال شوالیه بزنیم خاکش را میبوسیم که امروز ذره ذره ی خاک ایران شده است . اگر نمیتوانیم تصویرش را بر موزه لوور نصب کنیم بر قلبهایمان می آویزیم . اگر یونسکو او را سپاس نگفته ملالی نیست ، خرد و جوان و پیر و کهنسال این سرزمین او را هر شبانگاه درود میفرستند. اگر در موسسات بین المللی مشاهیر قرن بیستم نامش ثبت نگردیده چه باک که او در تارک تاریخ این سرزمین میدرخشد. اگر خانه اش به موزه تبدیل نشده است غمی نیست سراسر این سرزمین خانه اوست.. تنها صداست که میماند.









Find your ideal job with SEEK Time for change?

No comments:

آرشیو مطالب