... سپس به خاطر چشم تو آفرید غزل را
پرندگان غزل را و شاخسار ازل را
دلش برای خودش تنگ شد ، نیافت کسی را
به شکل خویش تراشید ، عشق ِ عزٌوجل ِ را
دلش برای خودش تنگ شد که شاه جهان بود
نشست و شعر سپید و شگفت تاج محل را
به شکل خویش تراشید و در نگاه تو گم کرد
چنان که بُتکده ی سومنات و لات و هبل را
چقدر بی تو غریبم میان این همه مخلوق !
چقدر بی تو بگریم ، غروبِ کوه و کُُتَل را ؟
پرندگان غزل را و شاخسار ازل را
دلش برای خودش تنگ شد ، نیافت کسی را
به شکل خویش تراشید ، عشق ِ عزٌوجل ِ را
دلش برای خودش تنگ شد که شاه جهان بود
نشست و شعر سپید و شگفت تاج محل را
به شکل خویش تراشید و در نگاه تو گم کرد
چنان که بُتکده ی سومنات و لات و هبل را
چقدر بی تو غریبم میان این همه مخلوق !
چقدر بی تو بگریم ، غروبِ کوه و کُُتَل را ؟
__._,_.___
No comments:
Post a Comment