---------- Forwarded message ----------
From: <interfacemirror@gmail.com>
Date: 2009/7/5
Subject: Something to read
To: interfacemirror@gmail.com
From: <interfacemirror@gmail.com>
Date: 2009/7/5
Subject: Something to read
To: interfacemirror@gmail.com
چند حکایت جالب و خواندنی :
روزی بهلول در قبرستان کنار قبری نشسته بود.
شخصی از او پرسید: اینجا چه میکنی؟
گفت: درمیان جمعی نشسته ام که همسایگان خود را اذیت نمیکنند و از این و آن نیز غیبت و بدگوئی نمی کنند...
--------------------------------------------------------------------------------
روزي جواني از پيري نصيحت خواست.
پیر گفت: اي جوان!! قرآن بخوان قبل از آنكه برايت قرآن بخوانند!
نماز بخوان!!! قبل از آنكه برايت نمازبخوانند!!
از تجربه ديگران استفاده كن!! قبل از آنكه تجربه ديگران شوي!!
--------------------------------------------------------------------------------
درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت. خبر به شاه رسيد که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد. شاه درويش را نزد خود خواند و گفت: اينک که بر من عاشق شدی، دو راه در پيش داری. يا در راه عشق ترک سر بگويی، يا اين شهر و ديار را ترک کنی.
درويش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزيد و از شهر خارج شد. در اين بين شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند. وزير شاه پرسيد: اين چه حکم است که سر از تن بيگناهی جدا سازی؟
شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق ميشد، بايد در راه عشقش از جان ميگذشت. سراو بريدم تا ديگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان ميگذشت من هم تمام مملکت را فدای او ميکردم.
ترک جان و ترک مال و ترک سر هست دراين راه اول ای پسر
--------------------------------------------------------------------------------
گویند: پس از مرگ بوذرجمهر دیدند. نُه جمله بر کمربندش نوشته است:
۱- اگر خدا کفیـل روزی است٬ غصـــه برای چه؟
۲- اگر رزق تقسیـم شده٬ حرص برای چه؟
۳- اگر دنیا فریبنده است٬ اعتماد به آن چرا؟
۴- اگر بهشت حق است٬ کار نیک نکردن برای چه؟
۵- اگر قبر حق است٬ ساختمان محکم برای چه؟
۶- اگر جهنــم حق است٬ این همه بدی برای چه؟
۷- اگر حساب حق است٬ جمع مال چرا؟
۸- اگر قیامتی هست٬ بیتابی نکردن چرا؟
۹- اگر شیطان دشمن انسان است٬ پیروی از او چرا؟
روزی بهلول در قبرستان کنار قبری نشسته بود.
شخصی از او پرسید: اینجا چه میکنی؟
گفت: درمیان جمعی نشسته ام که همسایگان خود را اذیت نمیکنند و از این و آن نیز غیبت و بدگوئی نمی کنند...
--------------------------------------------------------------------------------
روزي جواني از پيري نصيحت خواست.
پیر گفت: اي جوان!! قرآن بخوان قبل از آنكه برايت قرآن بخوانند!
نماز بخوان!!! قبل از آنكه برايت نمازبخوانند!!
از تجربه ديگران استفاده كن!! قبل از آنكه تجربه ديگران شوي!!
--------------------------------------------------------------------------------
درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت. خبر به شاه رسيد که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد. شاه درويش را نزد خود خواند و گفت: اينک که بر من عاشق شدی، دو راه در پيش داری. يا در راه عشق ترک سر بگويی، يا اين شهر و ديار را ترک کنی.
درويش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزيد و از شهر خارج شد. در اين بين شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند. وزير شاه پرسيد: اين چه حکم است که سر از تن بيگناهی جدا سازی؟
شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق ميشد، بايد در راه عشقش از جان ميگذشت. سراو بريدم تا ديگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان ميگذشت من هم تمام مملکت را فدای او ميکردم.
ترک جان و ترک مال و ترک سر هست دراين راه اول ای پسر
--------------------------------------------------------------------------------
گویند: پس از مرگ بوذرجمهر دیدند. نُه جمله بر کمربندش نوشته است:
۱- اگر خدا کفیـل روزی است٬ غصـــه برای چه؟
۲- اگر رزق تقسیـم شده٬ حرص برای چه؟
۳- اگر دنیا فریبنده است٬ اعتماد به آن چرا؟
۴- اگر بهشت حق است٬ کار نیک نکردن برای چه؟
۵- اگر قبر حق است٬ ساختمان محکم برای چه؟
۶- اگر جهنــم حق است٬ این همه بدی برای چه؟
۷- اگر حساب حق است٬ جمع مال چرا؟
۸- اگر قیامتی هست٬ بیتابی نکردن چرا؟
۹- اگر شیطان دشمن انسان است٬ پیروی از او چرا؟
__._,_.___
No comments:
Post a Comment