گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Sunday, July 5, 2009

[yaghin] بسیار زیبا و تکان دهنده است در عین حال آموزنده




ماجراي شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد


 

آنچه كه مي خوانيد ، يك داستان نيست بلكه واقعيتي تكان دهنده است و شايد هم بشود گفت يك مصاحبه با آقاي آرون رالستون

دهم مي سال 2003 ، محل اتفاق ، تقاطع بزرگ كوه هاي كولورادو در آمريكا .

ساعات اوليه صبح است كه آقاي رالستون ، كوهنورد معروف امريكايي طبق معمول هميشه با دوچرخه و كوله پشتي مخصوص كوهنوردي خودش از خانه خارج مي شود . مسافت زيادي را با دوچرخه طي مي كند تا به دره معروفي كه هميشه براي كوهنوردي به آنجا مي رفته است برسد . اين همان تقاطع بزرگ كوه هاي كولورادو است . محلي كه هر كوهنوردي از شنيدن نام آن به خود مي لرزد .

رالتسون تا رسيدن به دامنه كوه فقط با دو خانم جوان كه به قصد تفريح به دامنه كوه آمده بودند برخورد مي كند و سپس به مقصد هميشگي اش مي رسد و براي كوهنوردي از دامنه كوه بالا مي رود. چندين ساعت بعد كه ورزش هميشگي رالستون به پايان مي رسد ، قصد بازگشت مي كند ، اما در حال برگشت به سطح زمين سنگ هاي كوه بر اثر اتفاق كاملاً طبيعي جابجا مي شوند و يك سنگ بسيار بزرگ پرتاپ شده و با سرعت تمام به طرف او مي آيد . آرون تعريف مي كند كه در آن لحظه تنها كاري كه توانستم انجام دهم اين بود كه بدنم را با سرعت هر چه تمامتر از زير سنگ بيرو ن كشيده و با سرعت حركت كنم . اما در نهايت بازوي راستم به سنگ گرفت و آن تخته سنگ وحشتناك با وزني در حدود 700 پوند ) چيزي در حدود 350 كيلوگرم ( بر روي بازوي راستم افتاد و تا كف دست راستم را گرفت . اينجا بود كه ديگر از حركت باز ماندم و نتوانستم بازو تا مچ دستم را از زير سنگ ماندن نجات بدهم . آرون كه هنگام تعريف اين واقعه ، عرق سردي بر روي پيشاني اش نشسته است ادامه مي دهد كه با تمام توان سعي كردم سنگ را حركت بدهم اما مگر سنگ حركت مي كرد ؟ وزن سنگ بسيار بالا بود و من فقط با يك دست ، نمي توانستم آن را حركت بدهم و دستم را بيرون بياورم ، تمام سعي من بر اين بود كه آرام باشم و در خونسردي كامل به اوضاع فكر كنم . مي دانستم كه امكانش نيست با يك دست اين غول سنگي راحركت داده و خودم را نجات بدهم . آرون به خوبي مي دانست كه چندين كيلومتر را طي كرده تا به اين نقطه برسد و آن زنان را هم   مدت ها پيش در بين راه ديده است پس هيچ كس از حضور او در اين مكان خبري ندارد و به همين دليل كمكي هم از دست كسي ساخته نيست .

آرون رالستون : دره بسيار عميق بود و ساكت ، هيچ حركتي ديده نمي شد و هيچ جانداري در آن مكان حضور نداشت . همه آنچه را كه به عنوان تغذيه با خود برده بودم شامل يك بطري آب ، چند عدد شكلات و يك ساندويچ خيلي كوچك مي شد . آرون چندين روز در همان حالت در آن دره وحشتناك مي ماند ، بعد از گذشت پنج روز بطري آب خالي شد و هيچ چيزي براي خوردن باقي نمانده بود . پنج شنبه صبح بود و پنجمين روزي كه دستش در زير آن تخته سنگ بزرگ گير كرده بود در اين چند روز ، چندين سناريوي مختلف از ذهن آرون گذشت و افكار مختلفي براي نجات به فكرش رسيد . متاسفانه جايي كه مانده بود داخل گودي دره بود و از ديد همه كس پنهان شده بود و هيچ اميدي به نجاتش نمي رفت . حتي اگر كشته هم مي شد ، معلوم نبود كه جسدش را بعد از چند روز پيدا مي كردند و آيا اصلا ً كسي موفق به انجام اين كار مي شد يا نه ؟ آرون تصميم خودش را گرفت . او مي گويد اكنون بعد از بيست روز مي توانم از آن واقعه و زجري كه كشيدم براي روزنامه ها سخن بگويم . هيچ راه ديگري وجود نداشت به جز اينكه بازويم را قطع كنم . نمي دانستم قادر هستم اين كار را انجام بدهم يا نه ؟ اصلاً تصميم درستي گرفته بودم ؟ جيبهايم را گشتم و تنها چيزي كه پيدا كردم يك چاقوي سويسي بسيار كند و كوچك بود مجبور بودم مشغول شوم . اول يك شريان بند درست كردم و بالاي بازويم را سفت بستم . نقشه ام را به اجرا گذاشتم و باهمان چاقوي كوچك شروع كردم به بريدن بازوي خودم . آرون عرق صورتش را پاك مي كند و ادامه      مي دهد : وقتي چاقو به استخوان رسيد متوجه شدم كه چاقو قادر به شكستن استخوان نيست و تنها راهي كه وجود داشت شكستن استخوان بازو بود . دو تا از استخوانهاي بازويم را شكستم . درد امانم را بريده بود اما در آن لحظه فقط سعي مي کردم به چيزهاي خوب در زندگيم فكر كنم . به خوشبختي هاي گذشته به روزهاي خوب ، به خانواده ام و به كوهنوردي هاي خوبي كه داشتم درد كشنده بود اما تمام فكرم را به مسائل خوب مشغول كرده بودم . وقتي كار بريدن بازو به اتمام        مي رسد . آرون شروع كرد به خارج شدن از دره و سيزده كيلومتر پياده روي خون ريزي اجازه فكر كردن درست به آرون نمي داد و فقط مي توانست از روي رد پاي كوهنوردهاي ديگر حركت كند تا به جاده برسد . آنجا بود كه با يك زن و شوهر هلندي برخورد كرد و درجا غش كرد تمام نيروئي كه اندوخته بود به پايان رسيده بود وديگر تواني براي ادامه دادن نداشت . زن و شوهر هلندي كمي آب و شيريني به آرون مي دهند تا احساس ضعف را از او دور كنند و سپس وي را با يك هليكوپتر به اولين مركز درماني منتقل كردند .

آزمايش هاي اوليه نشان مي داد كه آرون حالت عادي ندارد و خون زيادي از وي رفته است . خلبان هليكوپتر تعريف ميكند كه تمام تلاش ما بر اين بود كه جلوي خواب رفتن او را بگيريم ولي روحيه او مثال زدني و واقعاً عجيب بود ، باور نمي كنيد اگر بگوئيم كه آرون با پاي خودش وارد بيمارستان شد و تحت مداواي پزشكان بخش قرار گرفت .

آرون رالستون كوهنورد با تجربه اي است كه واقعاً مي توان گفت ، كه قهرمانانه خودش را نجات داده است. او اكنون با يك دست به زندگي خودش ادامه مي دهد و هنوز هم به كوهنوردي ادامه مي دهد.  روحيه مثال زدني دارد و مشاور خوبي در مشكلات كوهنوردي ديگران به شمار مي رود. جالبترين و تكان دهنده ترين بخش مصاحبه و گفتگوي آرون ، قسمتي بود كه وي از بريدن استخوان بازويش حرف مي زند. نمي دانستم چگونه بايد اين كار را به اتمام برسانم ؟ چاقوي كوچك قادر به بريدن استخوان بود و راهي به جز شكستن استخوان به ذهنم نمي رسيد. با تكه سنگي كه پيدا كرده بود سعي كردم استخوانها را بشكنم و دستم را از بدنم جدا سازم.

آرون در پايان اين گفتگو با شهامت و افتخار تمام به خبرنگاران حاضر گفت من براي مقابله كردن با هر پيش آمدي آماده هستم. در زندگي لحظاتي وجود داردكه انسان مجبور است تصميمي را بگيردكه شايد انجام آن در لحظه اول غير ممكن به نظر برسد ولي هيچ كاري از اراده آدمي خارج نيست من كوهنوردي قديمي هستم و به تجربه اي كه دارم افتخار مي كنم .

 


__._,_.___


www.yaghin.com
www.yaghin.blogspot.com




Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب