فرهنگ و هنر | 05.08.2009
یادی از قمر، غزلخوان باغ آزادی
در زندگی قمر هیچ چیز تصادفی به وجود نیامد. اگر امروز برای تمرین و یادگیری خوانندگی به کلاسهای گوناگون یا موسسههای مختلف مراجعه میکنند، او در کنار مادربزرگ دورهی آموزشی را گذراند. اعتماد به نفس را برای خواندن در میان جمع در همان مجالس روضهخوانی مادربزرگ به دست آورد.
در این محافل از وعظ و خطابهی روضهخوانهای مرد خبری نبود. شعر بود و آواز و ذکر مصیبت و نوحه خوانی. مقدماتی که بعدها برای خواننده شدن، به کمک او آمد. قمر خود میگوید: «من مدیون همان تربیت اولیهی خود هستم. چرا که همان پا منبریکردنها به من جرات خوانندگی داد.»
قمر آگاهانه از همان نوجوانی از مادربزرگ میخواهد که استادی را برای تعلیم آواز او بیابد. پیرمردی که این وظیفه را بر عهده گرفت، خیلی زود درگذشت. در یک محفل عروسی، و در سن هفده هجده سالگی، مرتضی خان نیداود، صدای زیبا، اما هنوز آموزشندیدهی او را میشنود. نیداود چنان محو صدای قمر میشود که به او میگوید: «قدر صدایت را بشناس. اگر به موسیقی ایرانی مسلط شوی، بیرقیبترین خوانندهی زمانهات خواهی شد. معمولا اگر صدای خواننده قوی باشد، دلنشین نیست و اگر دلنشین باشد، ضعیف است. اما صدای تو هم قوی است و هم دلنشین.»
دوسالی میگذرد، تا قمر به کلاس نیداود میرود: «گفتی که صدای من هم گرم است و هم قوی. دو صفتی که با هم کمتر یک جا جمع میشود. آمدهام تا هر سه را با هم داشته باشم. صدای گرم و قوی و شناخت گوشههای موسیقی.»
تولد قمرالملوک وزیری همزمان با آغاز جنبش مشروطه بود، و گویا خواستههای مشروطهخواهان از همان آغاز نوجوانی، به میل وخواست او نیز بدل شده بود. این که او با همهی روشنفکران آن زمان همچون عارف، میرزاده عشقی، ایرج میرزا و امیر جاهد، محشور و همدم بود، باز هم تصادفی نبود. دخترخواندهی او شبنم جهانگیری میگوید: «او زمانی بدون حجاب و نقاب به روی سن رفت، که برای سلامت نگاه داشتن کاسهی تار، کاسهی سرشان در دست اشرار شکسته میشد.»
نخستین کنسرت
قمر با ظاهر شدن بر روی صحنه، نه تنها از جنسیت خود دفاع کرد، بلکه هنر را از پستوی محافل درباری به در آورد و آن را همگانی ساخت. آن هم زمانی که از موسیقیدانان به عنوان "عملهی طرب" نام برده میشد، و شاعران تنها در مدح و ثنای درباریان، مدیحه سرایی میکردند.
قمرالملوک وزیری در جمع شماری از چهرههای موسیقی ایران (از راست) منوچهر همایون پور، پرویز یاحقی، قمرالملوک وزیری، حسن کسایی، فریدون حافظیزندگی در خانوادهای متوسط اما معاشرتهای گسترده در همهی سطوح، زیر و بم رفتارهای اجتماعی را به او شناسانده بود. او به خاطر هنر کمنظیر و چهرهای که در آن زمان زیبا مینمود، به محافل بزرگان راه یافت. سنتیها را میشناخت و کنارشان میزیست، و با متجددها بال و پر میگشود و هنر خود را عرضه میکرد.
ازدواج او با " موسیو اصغر" نیز از روحیهی تجدد خواهی او برمیخاست. موسیو اصغر، در فرانسه تحصیل کرده بود. کت و شلوار میپوشید و پاپیون میزد. از این که او را خانزاده و آمیرزا صدا کنند، بدش میآمد، بهمین جهت به او موسیو اصغر میگفتند.
نخستین کنسرت قمر در سال۱۳۰۳ خورشیدی، شهرت او را دو چندان کرد. سالن مالامال از جمعیت بود و عدهای نیز در پشت درهای بسته به انتظار شنیدن صدای او ایستاده بودند. قمر برخی از چهرهها را خشمگین میبیند، اما با عزمی راسخ، با تاجی از مروارید بر سر، بدون حجاب به روی صحنه میرود و از مرغ سحری میگوید که نالهی آزادی سر داده است.
فرهنگ فرهی، روزنامهنگار، سالها بعد روزی از او میپرسد: «شما چطور جرات کردید آن طور بیپروا روی صحنه بروید؟» و قمر در پاسخ میگوید: «من هیچوقت نمیخواستم نمایش شجاعت بدهم. دلم میسوخت که این همه بانوی باسواد وجود داشته باشند، اما نتوانند در این نمایش و کنسرت شرکت کنند. من پایم را به جایی گذاشتم که اگر باید کسی را مجازات کرد، من باشم. هنرمندان باید وظیفهای هم در مقابل مردم برای خود قائل گردند و از مردم مایه و شجاعت بگیرند. من قصدم این نبود که چادر از سر بردارم، اما مردم شجاعت و توانایی به من دادند. نمیدانم چه قدرتی پیدا کردم که نمیتوانستم جز آن باشم.»
دیدار با عارف
قمر از مجازات و بدگویی دیگران باکی نداشت. او برای اجرای یک کنسرت به همدان میرود. در آن زمان، عارف شاعر را درباریان طرد کرده بودند. به تبعید به همدان رفته بود و در شرایط بدی میزیست. قمر میگوید: «من عارف را ندیده بودم و او را نمیشناختم. اما با دیدن او مهرش در دلم جای گرفت و ارادتم به او فزونی یافت. فهمیدم که مرد بزرگ وآزاد منشی است.»
قمر در پایان کنسرت، بزرگترین و بهترین گلدان نقرهای را که از طرف شاهزاده نیرالدوله به او هدیه شده بود، به عارف تقدیم میکند. دلگیریها وحرفهای دیگران، تنها توضیح کوتاه قمر را به دنبال داشت و بس. او کار خود را کرده بود.
حسینعلی ملاح تحلیلگر موسیقی میگوید: «قمر از عواید نخستین کنسرت خود چیزی دریافت نکرد و کلیه پول حاصل را در اختیار ادیبالسلطنه گذاشت که میان نوازندگان تقسیم کند. از این زمان است که قمر زنی بخشنده، مهربان و مردم دوست میشود. شهرت قمر چنان فراگیر میشود که در روی بلیطهای کنسرت او با خطی زرین مینوشتند: «ز بلبلان غزل خوان باغ آزادی/ ز صد هزار، یکی چون قمر نخواهد بود». قیمتبلیطها از یک تومان بود تا ده تومان بود.
ساسان سپنتا، موسیقیشناس و پژوهشگر، قمر را از نخستین هنرمندانی میداند که برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده و به نفع او کنسرت میدهد. کنسرت قمر به نفع شکراله قهرمانی، نوازندهی قدیمی در سال ۱۳۰۶ برگزار میشود. سپنتا میگوید: «قیمت بلیطها از چهار تومان تا بیست تومان بود. نرخی که پیش از قمر در حد یک قران تا چهار قران باقی مانده بود.»
شعر ملکالشعراء بهار در این کنسرت هم به یاری قمر میآید.
به دل جزغم آن قمر ندارم / خوشم زانکه غم دگر ندارم
کند داغ دلم همیشه تازه / از این مطلب تازهتر ندارم
قسم خورده که رخسار نپوشد / به جزبا من دلداده نجوشد
هوایی به جز این به سر ندارم
قمر از نگاه شهریار
کمتر شاعری در آن دوران یافت میشد که دربارهی قمر شعری نسروده باشد. ایرج میرزا، عارف، ملکالشعرای بهار و شهریار... اما گویا از این میان، قمر شعر شهریار را بیش از همه میپسندید.
دکتر محمد عاصمی، سردبیر مجله کاوه میگوید: «من این شعر شهریار را شاید بیش از ده بار برای قمر خوانده بودم. هر وقت به زیارتش میرفتم، اولین حرفش این بود که پسرم این چیزهایی را که آوردی و بیخود کردی که این همه زحمت کشیدی، بگذار آن گوشه و بیا بنشین حرفهای شهریار را برای من بخوان.» میگفتم: «خانم جان، ایرج میرزا هم دربارهی شما حرف زده، خیلیهای دیگر هم حرف زدهاند، چرا همهاش شهریار؟» خندهای که نمیدانم و نمیتوانستم بدانم چه معنا و پیامی دارد، سر میداد و میگفت: «آن شازده خیلی رند و ناقلا بود، ولی این یکی، مثل آیینه صاف است و بیغبار. مثل خودمان است و از خودمان.» و من هم میخواندم: از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست/ آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست»
قمر در سنینی که هنوز زمان از کارافتادگی او نرسیده بود، سکتهی مغزی کرد. دیگر صدایش مانند گذشته از آن حنجرهی طلایی بیرون نمیآمد. هر چه را هم که در کف داشت بخشیده بود. فرزندان بسیاری داشت که دخترخواندهها و پسرخواندههای او بودند. هنوز هم هر آنچه را که به دست میآورد به نیازمندان میداد.
دکتر عاصمی میگوید: «قالیچهی دستباف دختری که قمر او را ازسر راه برداشته و بزرگ کرده و به شوهر داده بود، هنوز جلوهی دیوار اتاقش بود. قمر این قالیچه را حتا در سختترین روز زندگی به گرانترین قیمت حاضر نشد از دست بدهد. میگفت: چه حرفها؟ یادگار دخترم است. آن را از دست بدهم؟»
فرهنگ فرهی از او میپرسد: «چه طور شد که در این فاصلهی کوتاه از آن اوج محبوبیت و شهرت به این روز رسیدهاید؟» و قمر در پاسخ میگفت: «پسرم اتفاقی نیفتاده. آن روزها که من داشتم و میبخشیدم از ته دل خوشحال میشدم. این روزها که همین چندرغاز را با این بدبختی و معطلی وصول میکنم، باز هم خوشحالم. چون از میدان ارک تا تهران نو که میروم، همان چهل تومان را هم میبخشم و باز خوشحالم.»
ادارهی رادیو پس از خانهنشینی قمر، برای او چهل تومان ماهیانه مقرر کرده بود. او برای گرفتن این پول، مسافت درازی را تا میدان ارک میرفت و گاه با بیاعتنایی کارکنان رادیو نیزروبرو میشد. فرهی او را در ادارهی رادیو میبیند، در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود. مستاصل بود، زیرا پس از این همه معطلی، فردا باید دوباره برای همان چندرغاز به رادیو میرفت. اما نداری برای او نقطهی فرود نبود. او همچنان قمر باقی ماند. شبنم جهانگیری میگوید: «حتا اگر کسی بتواند مثل او بخواند که نمیتواند، کسی قمر کردار نیست.»
قمرالملوک وزیری سرانجام در چهاردهم امرداد ماه سال ۱۳۳۸ خورشیدی، چشم از جهان فرو بست.
نویسنده: الهه خوشنام
تحریریه: شهرام احدی
Web IM has arrived! Use Windows Live Messenger from your Hotmail inbox
No comments:
Post a Comment