بگیر آرام ای همرای و رازم
مرا دستی دگر درآستین نیست
درون من دگر شورویقین نیست
دگر زخمه زن و یاری نداری
دگر مهتر و سرداری نداری
همین دیروز پرویزت فروخفت
همان کو نغمه ها چون درمیسفت
پریروز هم که استاد پایور رفت
چه افسون ها بگورگشتند هدررفت
ترا دیگر نمی خواهم صدا کرد
تو و بغض دلت را برملا کرد
هنر گربود و اندک قصه هایی
صدا گر بود و آوای طلایی
همه از پنجه های این دو تن بود
هزاران شور در مرغ چمن بود
هنوز چله نشین بودیم به پرویز
که پایور نغمه خوان آتش بر انگیز
ولی افسوس که پایور هم خمش شد
توگویی او بهشتی هوروش شد
بدیعی چون که مارا ترک گفتی
ملک آمد چنان سیب بهشتی
به یاد او و یاحقی چه دلخوش
نهادیم سربگریه گشته مدهش
صبا را جمله گی لبیک گفتند
خداوندا شبی تاریک پیش است
سما خاموش ودل دریای ریش است
مرا جز قصه گوری نماندست
بدریای هنر جز چند سو سو
نمانده پس شررهایت کجا ست کو
حمایت کن از این انوار باقی
حفاظت کن سیاوش بیدگانی
به شهرام هم بیفزای زندگانی
شب آمدبالشم از اشک خیس است
انیس و مونس من ماهدیس است
بسوگ درفشانان نغمه ، آواز
بخوابید مهربانان زخمه و ساز
محسن سلیمانی (18/9/1388)
بخواب آرام سنتور منديگر من را با تو كاري نيستدستي نيست كه مضراب را بر تو برقصاندنوازنده اي نيست كه تو را بنوازدسنتور تو يتيمي ؛ بي كسيچگونه تحمل ميكني بي مشكاتياني و پايوري راكدام دست چيره ايست كه زنگهاي معهود بهشت را بر سيمهاي تو بصدا دراورد؟نه تو ديگر سنتور نيستيتو يك ساز شكسته بي صدايياگر مي نواختيم و اگر بصداي تو خوش بوديملذت تكرار ناقص قطعات نواخته شده آندو استاد بودو شوق شنيدن مضرابهاي عاشق آنهاهنوز از چله نشيني مشكاتيان گيجيم و از اندوه از دست دادن او ناباوريمكه اينك پايور !!!!!!!!!!!!حبيبالله بديعي كه رفت سر بر دامن ملك و باحقي گذارديم و گريستيمياحقي و ملك هم رفتند و ما مانديم تنهاييصبا كه رفت پايور بودپايور رفتن را به كجا پناه بريم؟واي بر ما واي بر موسيقيواي بر سنتور كه بي استاد شدواي بر منواي بر منواي بر من
No comments:
Post a Comment