[erfanISLAMI] [Shia Iranians] اين جا مكه است، صداي ظهور
--- On Fri, 4/3/09, mohammad t <mohammad.t.2007@gmail.com> wrote: اين جا مكه است، صداي ظهور مصطفي حسينيفرد
چه ميدانست كه آن روز چه روزي است؛ روحش هم خبر نداشت كه چه حادثهاي در شرف وقوع است؛ به خيالش يك جمعه است مثل همه جمعههاي ديگر اما... ساعت از يازده گذشته، مشغول گپ و گفتوگوي تلفني با يكي از دوستانش بود؛ - كار خاصي ندارم؛، ميرم نماز و برميگردم؛ جمعهاس ديگه، ميشينم پاي تلويزيون. نگاهش به سوي صفحه تلويزيون چرخيد كه انگار چند دقيقهاي است فقط تصوير شبستان يك مسجد را بدون پخش هيچ موسيقي يا سرودي نشان ميدهد. پس از خداحافظي، تلفن را قطع ميكند؛ كنترل را در دست ميگيرد و كانالها را يكي يكي عوض ميكند و با تعويض هر كانال، بيشتر متعجب ميشود و با خود ميگويد: عجب! همه كانالها يه چيز نشون ميده، چه خبره؟ نكنه فرستنده قاطي كرده! ميخواهد باور كند كه ايراد از فرستنده تقويت كننده امواج است؛ اما حضور ناگهاني گوينده صدا و سيما، با چهره برافروخته و حالت مضطرب و چشمان نمور، درجا ميخكوبش ميكند؛ بياختيار لبهايش به حركت در ميآيد؛ - يا خدا! چه خبر شده؟ چي ميخوان بگن؟ چهره برافروخته و صداي لرزان و پر از بغض گوينده اخبار كه قرآن تلاوت ميكند و در حين تلاوت قرآن، قطرات ريز و درشت اشك از چشمهايش سرازير است، دلش را زير و رو ميكند؛ سرش منگ ميشود و بياختيار اشك در چشمانش حلقه ميزند و دستهايش را به حالت ماتم روي سرش ميگذارد. حالت چهره گوينده اخبار، بهت و حيرت را هم به اضطراب و نگراني او ميافزايد. گوينده با اين كه چشمانش پر از اشك است، لبخند ميزند؛ طوري كه انگار از فرط شادي بيحد و حصر، ذوقزده شده و اشكش درآمده است. درمانده شده بود و نميتوانست وضعيت را درك كند. دلش ميخواست زودتر خبردار شود كه موضوع از چه قرار است. دوباره به چهره گوينده تلويزيون كه مشغول تلاوت قرآن است، خيره ميشود. شايد فقط دو يا سه آيه آن هم به حالت ترتيل تلاوت شده است؛ اما براي او، زمان كند ميگذرد و انگار سورهاي تلاوت شده است. گوينده، مكث ميكند و با لبخند و اشك، به دوربين خيره ميشود؛ طوري كه انگار دارد توي چشمهاي آدم نگاه ميكند و او احساس ميكند كه تمام خون درون رگهايش زير پوست صورتش جاري شده است. گوينده با صداي لرزان و بغضآلود ميخواند: «بَقيت الله خيرٌ لَكُم اِن كُنْتُم مؤمنين». بينندگان عزيز! توجه فرماييد؛ طبق اخبار مخابره شده از عربستان و بنا به گزارش مستقيم خبرنگار ما از مكه مكرمه، قائم آل محمد صلي الله عليه و آله، حضرت حجت، صاحبالزمان، وارث انبيا و اوصيا، امروز جمعه، در مكه معظمه، ظهور كرده است. تكرار ميكنم؛ حضرت حجت كه درود خداوند بر او باد، امروز خروج كرده است. بينندگان عزيز! توجه فرماييد؛ پيش از اين، شواهد و قرائني به وقوع پيوسته بود كه نزديكي اين روز بزرگ را نويد ميداد و امروز به كوري چشم منكران و معاندان، رحمت الهي، شامل حال شيعيان شده است. اللهاكبر. اللهاكبر. شيعيان عزيز! به گوش باشيد؛ برخيزيد و آماده شويد كه ولي امرتان، امروز ظهور كرده است امروز ... . ديگر صداي گوينده را نميشنيد. اتاق دور سرش ميچرخيد. يك لحظه صورت بشاش و زيباي پسر كوچكش مهدي را ديد كه به او نگاه ميكرد و بياختيار روي زانوهايش نشست؛ اما انگار زانوهايش نيز تحمل وزن بدنش را نداشت. به حالت سجده درآمد و صورتش را با دستهايش پوشاند. صحنههايي از لحظههاي زندگياش به سرعت از مقابل پلكهاي بستهاش گذشت و لبانش كلامي را مرتب تكرار ميكرد: - يا مهدي! يا مهدي! لحظاتي بعد، چشمانش را گشود؛ انگار كه خواب ميديد. چند مرد سفيد پوش با هيبت مردان جنگي و با شمشير حمايل كرده، با لبخند به طرفش ميآمدند. اين جا بيتا... الحرام بود. حالا او به آرزويش رسيده بود. دوربين مرتب تكان ميخورد و كسي از لابلاي غلغله جمعيت، سعي ميكرد از ديوار كعبه، فيلمبرداري كند. صدا به صدا نميرسيد. جمعيت موج ميزد و فقط براي يك لحظه، تصوير چند مرد سفيد پوش كه انگار دور كسي حلقه زده بودند، در كادر دوربين، جاي گرفت و بعد تصوير قطع شد. فقط همين چند ثانيه تصوير بود كه در ساعات اوليه ظهور، مخابره شده بود و رسانههاي تصويري اكثر كشورها در طول روز، بارها و بارها اين تصاوير را پخش كرده بودند. پس از آن، مسئولين عربستان هرگونه ارسال تصوير و خبر را ممنوع كرده بودند و مأمورين امنيتي هم به شدت در اجراي اين دستور تلاش ميكردند. با اين حال، خبرها به طور مرتب پخش ميشد و در هر لحظه، بر تعداد كساني كه از ظهور قائم آل محمد و سخنان اوليه وي با خبر ميشدند، اضافه ميشد.
روز اول
ساعت يازده و نيم است و در تمام شبكهها، مجريان تلويزيون با روحانيون سرشناس و يا نظاميان و سرداران ارتشي و شخصيتهاي سياسي با صورتهاي مشتاق و شاد و هيجان زده، مشغول تحليل و بررسي اخبار هستند و در حين پخش گفتوگوي آنها، صداي خبرنگاري كه در مكه مستقر است، در حالي كه مخفيانه و هيجان زده اوضاع را از طريق تلفن ماهوارهاي گزارش ميكند، پخش ميشود. راههاي منتهي به مسجدالحرام در تصرف مأمورين امنيتي عربستان است. پليسهاي ضد شورش با لباسهاي مخصوص و سپرهاي بلند، زنجيروار، بيرون از حرم، يك ديوار انساني تشكيل دادهاند و از هر ورود و خروجي، جلوگيري ميكنند.
روز دوم
در خيابانها غوغايي به پا بود. صداي تكبير مردم هر لحظه بلندتر و رساتر ميشد. خبرها به طور مرتب بين مردم رد و بدل ميشد. شوراي امنيت سازمان ملل، تشكيل جلسه داده بود. كشورهاي عضو ناتو براي مقابله با هرگونه شورش در عربستان يا هر نوع عمليات - به قول آنها تروريستي - ابراز آمادگي كرده بودند. شاه و وليعهد و هيئت وزيران و خانواده سلطنتي در عربستان به دست و پا افتاده بودند و تمام اينها فقط به خاطر سخنراني چند دقيقهاي يك انسان در كنار ديوار كعبه بود؛ اما نه يك انسان معمولي؛ بلكه يك انسان ملكوتي؛ يك انسان آسماني كه حالا تمام دنيا اين واقعيت را در مورد او ميدانست. با تمام اينها، در ساعات اوليه ظهور، انكارها از هر گوشه دنيا سرازير شده بود. دنياي غرب، كليسا، يهود، پيروان اديان و حتي عدهاي از عالمان مسلمان نيز موضوع را زير سؤال برده بودند. ××× هيچ خبرنگاري حق نداشت از 500 متري حرم جلوتر برود و تمام راههاي منتهي به حرم را بسته بودند و سخت كنترل ميكردند. هر كس را كه داخل حرم بود، بيرون كشيده بودند؛ به جز عده معدودي كه حدود 300 نفر بودند و در اطراف خانه خدا حلقه زده و همه سفيد پوش بودند. سلاحهاي گرم، همه از كار افتاده بودند، مأمورها چند بار دسته دسته ريخته بودند كه بازداشتشان كنند؛ اما هر بار مثل اين كه با يك لشكر مواجه شدهاند، به خانه كعبه نرسيده، زمين خورده بودند و دوباره ايستاده بودند و باز هم زمين خورده بودند و با ترس و وحشت فراوان، فرار كرده بودند. گفته بودند كه انگار كسي دائم هلشان ميداده است. ترس و وحشت و دلهره در چهره تمام معاندين، كاملاً هويدا بود. چند هليكوپتر نظامي سعي كرده بودند خود را به بالاي كعبه برسانند؛ اما نزديك ديوارهاي حرم، سيستمهاي ناوبريشان مختل شده بود و با ترس و وحشت، برگشته بودند. در همان ساعات اوليه، تمام عربستان فهميده بود كه ماجرايي وراي عقل و درك آنها، در شرف وقوع است. تمام سران كشور در كاخ پادشاهي عربستان جمع شده بودند و جلسه اضطراري تشكيل داده بودند. هياهويي به پا شده بود و دنيا از اين اتفاق، تكان خورده بود. در ايران، شور و غوغاي عجيبي همه جا را فرا گرفته بود. خيابانها شلوغ و پر از جمعيت بود. انگار روز عاشوراست؛ با اين تفاوت كه هيچ عزا و ماتمي در كار نبود. صورتها همه غرق در شادي و شعف بود و از همه چشمها، اشك شوق سرازير بود. همه به هم تبريك ميگفتند و در هيچ خياباني، اثري از زنهاي بد حجاب و بد لباس نبود.
روز سوم
حالا براي تمام اهل زمين روشن شده بود كه يك حادثه آسماني به وقوع پيوسته است. شهر مكه به طور كامل، به تصرف ياران امام درآمده بود. در سراسر دنيا، تمام انسانها فهميده بودند كه منجي موعودي كه در فرهنگ اكثر اديان و عقايد از او به نوعي ياد شده بود، امام دوازدهم فرقه شيعه، از فرق چندگانه مسلمانان بوده است و هنوز دلهايي بودند كه در سياهي جهل و ترديد، غرق و گمراه بودند. عمر تكنولوژي نظامي به پايان رسيده بود. دنياي تكنولوژي، تحت تأثير يك نيروي خارقالعاده و ماوراي طبيعي، از كار افتاده بود و تمام وسايل و ادوات پيشرفته جنگي، تبديل به زبالههايي بيمصرف شده بودند. از دنياي تكنولوژي، تنها وسايلي كه گويي اراده الهي بر كارآيي آنها قرار گرفته بود، سيستمهاي مخابراتي صوتي و تصويري و وسايل نقليه غيرنظامي بودند. خبرها يكي پس از ديگري مخابره ميشد و هر خبري بيش از خبر قبلي، مردم جهان را شگفتزده ميكرد. شايد مهمترين خبري كه مانند زلزله، جهان و بيش از آن، دنياي مسيحيت را تكان داد، خبر نزول حضرت عيسيبن مريم از آسمان و پيوستن وي به امام و نماز خواندن او به آيين مسلمانان با اقتدا به امام بود. اسقف اعظم كليساي كاتوليك، با شنيدن اين خبر، دچار حمله قلبي شد؛ اما قبل از مرگ، به شهادتين اقرار كرد. متعاقب آن عده زيادي از مقامات مذهبي كليسا و مردم عادي در كشورهاي اروپايي، به شهادتين اقرار كردند و مسلمان شدند. در عرض چند روز، ميليونها ميليون انسان از فرق و مذاهب مختلف در سراسر دنيا به دين اسلام گرويده بودند. سران كشورهايي كه ظهور و حقيقت امام را قبول كرده بودند، درخواست پيوستن به دين و آيين مسلمانان را براي خود و مردمشان كرده بودند و روحانيان مسلمان به دعوت سران اين كشورها و براي راهنمايي و تعليم تازه مسلمانان، گروه گروه از كشورهاي ايران، لبنان، عراق، عربستان و ...، راهي اين كشورها ميشدند. سيستمهاي جنگي پيشرفته، سيستمهاي موشكي و تدافعي و تمام تسليحات نظامي در سراسر جهان، از كار افتاده بودند و كارشناسان نظامي از راهاندازي مجدد آنها نااميد شده بودند. تسليحات نظامي كه تا قبل از روز جمعه توان و برتري نظامي كشورها را تضمين ميكردند، تبديل به مشتي آهنپاره بيمصرف شده بودند و تنها هواپيماهاي غيرجنگي بودند كه در كمال ناباوري و تعجب متخصصين، به راحتي و بدون هيچ مشكلي، به پرواز در ميآمدند. در مكه، غلغلهاي بر پا بود. مسلمانان پيرو امام، تمام خيابانهاي شهر را در كنترل خود داشتند. خانواده سلطنتي به همراه عدهاي از سران عربستان، يك روز بعد از خروج امام، وقتي كه معجزه از كار افتادن تمامي تسليحات نظامي به وقوع پيوست و آنها از تسلط بر امام نااميد شدند، شبانه با يك هواپيماي مسافري - با ترس و وحشت فراوان - به آمريكا گريخته بودند. وهابيون ساكن مكه و ديگر شهرهاي عربستان، يا توبه كرده و به ياران امام پيوسته بودند و يا در خانههاي خود، با موجي از ترس و اضطراب و وحشت، مخفي شده بودند. مقر فرماندهي امام، داخل حرم الهي بود و تنها سيصد و سيزده مسلمان و منتظر ناب كه در همان ساعات اوليّه ظهور، به اذن خداوند، معجزهآسا به او پيوسته بودند، گرداگرد او را گرفته بودند و فرامين او را اجرا ميكردند و دستورات را به مردم انتقال ميدادند. لشكر امام، رفته رفته، آماده ميشدند. هيچ تفنگ و سلاح گرمي در كار نبود. به دستور امام، عدهاي مأمور شده بودند كه درب خانه كعبه را بگشايند و مردمي را كه در اطراف حرم تجمع كرده، درخواست پيوستن به لشكر امام را داشتند، مسلح و تجهيز كنند. دسته دسته شمشير و سپر و نيزه بود كه از خانه خدا بيرون ميآمد و بين مردم پخش ميشد و انگار اين سلاحها تمامي نداشت. همه لشكر امام، مسلح شدند و هنوز شمشير و نيزه باقي بود. به امام خبر رسيده بود كه لشكري از كفار در چند فرسخي شهر مكه اردو زدهاند و قصد حمله دارند؛ لشكري چند هزار نفري، متشكل از نيروهاي نظامي چندين كشور غربي به سركردگي آمريكا، از پايگاههايي در خاك تركيه، اسراييل، سوريه و مصر، خود را به منطقهاي بياباني بين مكه و مدينه رسانده بودند. هواپيماهاي باري و ترابري در باندهاي فرود اضطراري كه پيشترها به منظور استفاده در مانورهاي نظامي در اين منطقه ساخته شده بودند، فرود آمده، بارهاي خود را كه براي تجهيز نيروها ارسال شده بودند، تخليه ميكردند. سپاه دشمن، همگي مجهز به لباس مخصوص جنگهاي تن به تن، سپرهاي فلزي از جنس تيتانيوم و شمشيرهاي دولبه برندهاي بودند كه آلوده به مواد سمي بسيار خطرناك و كشندهاي بودند و يك تماس كوچك و يك خراش، كافي بود تا انساني را در عرض چند ثانيه از پاي درآورد.
روز چهارم
لشكر امام از مكه خارج شده بودند، در چپ و راست لشكر امام از ميان زمين و آسمان، صداي كشيدن شمشيرها از غلاف به گوش ميرسيد؛ اما چيزي ديده نميشد. در بين لشكر امام، بودند كساني كه ميدانستند لشكري از فرشتگان آسماني به سركردگي فرشتگان مقرّب، ارتش امام را پشتيباني ميكنند. امام يكي از ياران نزديكش را با يكصد نفر از مردان مسلح، به فرماندهي شهر مكه گمارده بود. لشكر امام هنوز چندان از مكه دور نشده بود كه پيشقراولان سپاه امام خبر آوردند كه سربازي از لشكر دشمن، حامل پيغامي براي امام است. چند لحظه بعد، دو تن از ياران امام، در حالي كه از هر طرف بازوان سرباز جواني را گرفته بودند، به امام نزديك شدند. جوان به زحمت قدم برميداشت. پيك كفار، سرباز جواني بود كه صورتش شايد بر اثر يك ضربه هولناك، تقريباً به پشت چرخيده بود و در حالي كه گريه ميكرد، خود را به پاي اسب سفيد امام انداخت و با زباني كه براي ياران امام نامفهوم بود، شروع به تضرّع و التماس كرد. امام از اسب پياده شد؛ دستي به صورت سرباز جوان كشيد و گردن او را آهسته با دست پيچاند و به حالت عادي در آورد؛ سپس شهادتين را به او تلقين نمود. سرباز جوان در حالي كه ميگريست، سرش را زير انداخت و شهادتين را بر زبان جاري كرد. لحظهاي بعد، خبري مثل باد در ميان سپاه امام پيچيد. «نصر من الله و فتح قريب». خداوند قهّار، لشكر كفر را در سرزمين بيداء، به زمين فرو برده بود |
|
__._,_.___
__,_._,___
No comments:
Post a Comment