مبارکتر شب و خرمترين روز
مبارکتر شب و خرمترين روز
به استقبالم آمد بخت پيروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست اين يا ملک يا آدميزاد
پري يا آفتاب عالم افروز
ندانستي که ضدان در کمينند
نکو کردي علي رغم بدآموز
مرا با دوست اي دشمن وصالست
تو را گر دل نخواهد ديده بردوز
شبان دانم که از درد جدايي
نياسودم ز فرياد جهان سوز
گر آن شبهاي باوحشت نميبود
نميدانست سعدي قدر اين روز
برآمد باد صبح و بوي نوروز
برآمد باد صبح و بوي نوروز
به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجايي
که بيني بلبلان را ناله و سوز
جهان بي ما بسي بودست و باشد
برادر جز نکونامي ميندوز
نکويي کن که دولت بيني از بخت
مبر فرمان بدگوي بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدي
که بر گنبد نخواهد ماند اين گوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودي
دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز
برخيز که ميرود زمستان
برخيز که ميرود زمستان
بگشاي در سراي بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وين پرده بگوي تا به يک بار
زحمت ببرد ز پيش ايوان
برخيز که باد صبح نوروز
در باغچه ميکند گل افشان
خاموشي بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زير گليم و عشق پنهان
بوي گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمي که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تيرباران
سعدي چو به ميوه ميرسد دست
سهلست جفاي بوستانبان
__._,_.___
No comments:
Post a Comment