گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, July 22, 2008

[yaghin] niaz 2



---------- Forwarded message ----------
From: taiebeh mohamadykia <mohamadykia@yahoo.com>
Date: Jul 18, 2008 10:56 AM
Subject:
To: Fatimah Mahdavi <fatimah.mahdavi@gmail.com>
Cc: massumeh ansari <masumeh.ansari@gmail.com>, okhnookh@yahoo.com, هلگا روزي <roozitalabhelga@yahoo.com>, گروه يقين <yaghin110@gmail.com>

نياز 2

گويند که ابراهيم ادهم چهارده سال تمام پياده سفر کرد تا به خانه کعبه رسيد. او در اين مدت، دو رکعت نماز مي خواند و قدمي بر مي داشت و مي گفت:" اگر اين راه را با قدم ميروند، من به ديده ميروم" وقتي ابراهيم ادهم به مکه رسيد، خانه کعبه را نديد و با خود گفت:" اين ديگر چه حادثه اي ست؟ شايد به چشم من آسيبي رسيده است."
در همين فکر بود که ندايي به گوش رسيد:" چشم تو آسيبي نديده است. خانه کعبه به استقبال بانويي رفته است که به سوي مکه مي آيد." ابراهيم گفت: اين کدام زن است که چنين مقامي دارد؟". ناگهان رابعه* راديد که عصا زنان مي آمد و همين که نزديک شد، خانه کعبه به جايگاه خود بازگشت.
ابراهيم فرياد زد" اي رابعه! اين چه شوري است که در جهان انداختي؟"
رابعه گفت:" تو شور در جهان انداتي که چهارده سال رنج کشيدي تا به خانه خدا رسيدي."
ابراهيم گفت:" آري، من چهارده سال در اين راه مشغول نماز بودم، اما در حيرتم که چرا مقام تو را نيافتم؟"
رابعه گفت:" زيرا تو در نماز بودي و من در نياز"*
--------------

* رابعه عارفه جليل القدري بود که سال 135 در بيت المقدس درگذشت.
* برگرفته از تذکره الاولياي عطار نيشابوري

posted by sina @ 1/20/2005 01:28:00 PM   Comment (0) | Trackback (0)



1/18/2005
نياز1

در احوالات ابراهيم ادهم نقل ميکنند که او در بلخ سلطنتي با شکوه داشته به طوريکه وقتي مي خواست از جايي بگذرد چهل سپر زرين از جلو و چهل گرز زرين از پشت سر او مي بردند. اما به ناگاه بر اثر واقعه اي ملک و پادشاهي را رها مي کند. به بيابان مي گريزد و در غاري در نيشابور نه سال ساکن مي شود. تنها روزهاي پنجشنبه از غار بيرون مي آمد و هيزم جمع ميکرد و صبح جمعه به شهر مي برد و ميفروخت. و بعد از نماز جمعه با نيمي از پول هيزمها ناني براي خودش مي خريد و نيمه ديگر را به فقيران مي داد. و تا هفته ديگر به همين مقدار قناعت ميکرد.
- گويند که شبي ابراهيم وارد مسجدي شد و تا صبح بر در مسجد ايستاد. صبح که اهل مسجد براي نماز بيدار شدند ديدند که همچنان آنجا ايستاده. از او پرسيدند براي چه تا صبح اينجا ايستاده اي؟ گفت " هوا بسيار سرد بود و از بيرون سوز مي آمد. جاي در مسجد ايستادم که شما از سرما در امان بمانيد".
- ابراهيم دوست داشت يکبار هم که شده، کعبه را از طواف خالي ببيند تا بتواند درآنجا با خداي خود خلوتي کند. تا آنکه شبي در مکه باران شديدي آمد. ابراهيم فرصت را غنيمت شمرد و زير باران به سوي کعبه رفت. هيچ کس نبود، بطوريکه کعبه بود و ابراهيم. پس طواف کرد و دست در حلقه کعبه انداخت و از خدا خواست نيرويي به اوبدهد که هرگز گناه نکند. ندايي آمد که: " اي ابراهيم! دوري از گناه مي خواهي و همه بندگان همين را مي خواهند. اما اگر من به بندگانم نيرويي مي دادم که هرگز گناه نکند، پس درياي عفو رحمت من به چه کار مي آمد.
…..

posted by sina @ 1/18/2005 07:54:00 PM   Comment (0) | Trackback (0)



1/08/2005
فردين نظري آنکه هنوز در ميزند

وقتي مجموعه شعري از يک شاعر به دستت مي رسد بدون اينکه در موردش تا به حال چيزي شنيده باشي آن وقت سعي ميکني محتاطانه صفحات کتابش را ورق بزني تا بهتر بفهمي که شاعر اين کتاب چه جور آدمي ست و چه مي خواهد بگويد. بعد اولين شعري که از او مي خوانيد اين است :
" لزومي ندارد به فردين نظري شاعر بگويند
همين که پنگوئن ها خودشان را مي کشند به سمت اين زندگي معمولي
و شاعر کردستان مي گويد:" شعر، ته نيا شعر"
و دستپاچه گي مي ريزد ميان ابروهاي "کولي"….
فردين نظري شاعر نيست ….بسيار خب
ديوانه اي که غروب هاي جزيره را سوت مي زند و…"

و بعد در صفحه هاي مياني چشمتان به اين شعر مي خورد.
" فردين نظري، متولد 1345، ساکن تهران – يک کثافت تمام عيار.
اين را زمان اکنون مي گويد.
شما راحت باشيد آقاي هالو…
من از وسط خودم را به سمت بالا و پايين جر مي دهم تا تفهيم شوم! آقا….
ديگر وقت نيست حتي براي جر دادن خودم و شما هميشه من را:
از لاي، از توي، از روي، از زير، از پشت،.. قضاوت کرده ايد،
بله شما، هالوي بزرگوار، احمق عزيز، دوست بيچاره و حقير خودم
خلاصه کنم فردين نظري همين ي که هست.
تا شعر بعدي بايد استراحت کنم، بايد به قرص هايم اضافه کنم، بايد باز خودم را جر بدهم
آقا معلم اجازه
ما موضوع احمقانه شما را انشا نکرده ايم. آقا فهماندن خيلي سخت است آقا
آقا
ما
تفهيم نمي شويم."

يا در صفحه اي ديگر مي خواني :
" اندامت را مي شکافم
با تمام خرده ريزهايت
تا در حاشيه دفترم زيست کني.
ع ش ق يعني اين:
که موريانه ي هم باشيم
و از هم
کوتاه نياييم"

اينجاست که ديگر احساس ميکني با شاعري طرفي که تمام عمرش را در رفاه بوده و حالا از سر سيري لب به سخن گشوده و اراجيف مي بافد. کتاب را به گوشه اي مي اندازي و به حال خودت و ادبيات معاصرت افسوس مي خوري.
ولي وقتي از کسي که اين کتاب را خريده چيز ديگري در مورد فردين نظري مي شنوي آن وقت به حال خودت افسوس مي خوري. وقتي ميشنوي که اين کتاب از دست خود شاعرش خريداري شده در حاليکه در خيابان 16 آذر در پشت دانشگاه تهران کتاب ميفروخته؛ نظرت بر ميگردد. وقتي ميشنوي که نقاش کتاب شعر اين شاعر همان دخترک چند ساله اوست، حس مي کني که دوباره بايد شعرها را بخواني. کتاب را برميداري دوباره مي خواني اما اين بار شعرها به نظرت زمخت و بد ترکيب نمي آيد.حتي اين شعر:
"مرا ببخش
که نمي خندانم ات
و سر شانه هايت را لمس نمکنند انگشتان جزامي ام.
نيمه اي از من سگي است
که مدام در استخوان هاي شهر زوزه مي کشد."

بعد که ادامه مي دهي. تازه احساس مي کني که بهتر داري ميفهمي
"ماه را
ميله هاي پنجره ام تکه تکه مي کنند
تا
اين تنها من نباشم
که
تکه
تکه
مي خوابم"

اصلا چه فرق ميکند که فردين نظري شاعر باشد يا نباشد. شعر بگويد يا معر. مهم اين است که حالا احساس مي کنم آنچه او چاپ کرده تمام سرمايه اش هست. احساس مي کنم آنکه خود را متهم کرده به سادگي، به ديوانگي، به عجول بودن و تند وتند کتاب چاپ کردن و شعر فروختن و … چاره اي ديگر نداشته. او هميني هست که هست.
به زنم گفت ام:
براي ت خانه مي خرم!
باور نکرد
" شاعر که خانه نمي تواند بخرد مرد!"
به فاطمه گفت ام:
برايت از درخت همسايه انار مي چين ام!
باور نکرد
"شاعر که از اين کارا بلد نيست بابا!"
گفت ام:
دريا را مي آوررم توي اتاق برايتان"
باور کردند
و دوتا ماهي کوچولو شدند
براي دريايي که از پله ها بالا مي بردم.
-------------------------
* مجموعه شعر فردين نظري که اين قطعات از آن انتخاب شده به نام "در م ي زن ن د !..." يا "the door is knocked …" است.
از سايت شعله طور



__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب