گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Wednesday, January 6, 2010

[گلچين از گروه‌هاي ديدني] New comment on [yaghin] حرکت کربلا [1 Attachment].

Anonymous has left a new comment on your post "[yaghin] حرکت کربلا [1 Attachment]":

 
۷ ب − ادامه
‫در اين وقت على (عليه السلام ) برخاست واز پيامبر اجازه خواست؛ پيامبر فرمود: بنشين؛ چند مرتبه ديگرعمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند، فقط على (عليه السلام ) بلند مى شد و مى گفت : يا رسول الله ! اگر او عمرو است، من على بن ابيطالبم !
 
تا اينكه پيامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مساءلت دارم كه تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمى پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا يار و مددكار توست .
اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به ميدان آمد و اين رجز را خواند:
(( اى عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گويد، عاجز نيست، او داراى حسن نيت و بصيرت و راستى مى باشد و اين صفات، اساس هر رستگاريست .
نزد تو نيامدم جز بر آن اميد كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشيرى كه پس از دورانى از طول زمان، نام آن بماند باقى گذارم )).
 
عمرو از روى تكبر، پاسخى نداد؛ امام فرمود: شنيدم تو پيمان بستى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد بپذيرى؟ گفت: آرى، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى كنم ؛ عمرو گفت: قبول نمى كنم ؛ فرمود: دوم آنكه ، از اين راهى كه آمدى برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت : اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمى برداشتم و نذر كردم تا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موى سرم نمالم ؛ حضرت فرمود: سوم آنكه ، تو را به مبارزه با خود مى خوانم ؛ عمرو بخنديد و گفت : عرب اين خواهش را از من نمى كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهاى تو كسانى هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانى و ميل ندارم به دست من كشته شوى ، تو هم كفو من نيستى .
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم ! عمرو گفت : چه گفتى ؟
فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براى اين كار پياده شو با هم بجنگيم. عمرو در حالى كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشيرى به پاى اسب زد و اسب روى زمين بيفتاد، شمشير ديگرى به طرف على (عليه السلام ) فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر دو نيم شد و فرقش را شكافت ، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود:
 
اى عمرو! تو خجالت نكشيدى با اين شخصيت ، براى خود همراه آوردى با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم .
عمرو برگشت كه ببيند كيست ، حضرت شمشيرى بى درنگ بر پاى او فرود آورد و او را بر زمين انداخت. دو لشكر، منظره را مى ديدند، و غالب شدن على (عليه السلام ) بر عمرو موجب شد كه صداى تكبير و تهليل بلند شود؛ مشركين رو به فرار گذاشتند و مسلمين با شادى ، مشركين را تعقيب مى كردند تا جايى كه همه مشركين فرار كردند.
امام ، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت : مرا فريب دادى ! فرمود: معنى جنگ همين است عمرو (به قولى ) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از روى سينه عمرو برخاست و چند قدمى بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.
 
عمرو گفت : چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختى ، در آن حال من خشمناك شدم ، نخواستم با آن حال غضب ، سر تو را جدا كنم ، بلكه با حال انبساط ، براى رضاى خدا سرت را از تنت جدا مى كنم . امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ خندق اين است كه ((ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است )).(84)
84- زندگانى اميرالمؤمنين (عليه السلام ) - بحارالاءنوار - تاريخ طبرى - ناسخ التواريخ - داستانهايى از زندگانى حضرت على (عليه السلام )، ص 5

Publish this comment.

Reject this comment.

Moderate comments for this blog.

Posted by Anonymous to گلچين از گروه‌هاي ديدني at January 6, 2010 6:18 AM

No comments:

آرشیو مطالب