با آنکه همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسي، چشمي ندارم به کسي، آزاده ام من
* * *
با آنکه از بي حاصلي سر در گريبانم چو گل
شادم که از روشن دلي پاکيزه دامانم چو گل
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
* * *
يا رب چو من افتاده اي کو؟
افتاده آزاده اي کو
تا رفته از جانم برون سوداي هستي
آسوده ام آسوده از غوغاي هستي
* * *
گلبانگ مستي آفرين همچون رهي سر داده ام من
مرغ شباهنگم ولي در دادم غم افتاده ام من
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
با آنکه هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسي، چشمي ندارم به کسي، آزاده ام من
* * *
با آنکه از بي حاصلي سر در گريبانم چو گل
شادم که از روشن دلي پاکيزه دامانم چو گل
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
* * *
يا رب چو من افتاده اي کو؟
افتاده آزاده اي کو
تا رفته از جانم برون سوداي هستي
آسوده ام آسوده از غوغاي هستي
* * *
گلبانگ مستي آفرين همچون رهي سر داده ام من
مرغ شباهنگم ولي در دادم غم افتاده ام من
خندان لب و خونين جگر مانند جام باده ام آزاده ام من
رهی معیری
No comments:
Post a Comment