گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Wednesday, October 21, 2009

( آشنائی با بزرگان ایران زمین ( يادی از عارف قزوينی و گذاری به ترانه های عاشقانه اش


با سلام خدمت دوستان گرامی
مقاله زیر جالب و خواندنیست. یادتان نرود که به آهنگ زیبای ضمیمه نیز گوش دهید.
شاد و پیروز باشید
مرتضی رفیعی










جای پای عشق ...

خيز تا سفر کنيم !
چون نسيم سبز ،
از ميان کوه ها و دشت ها ،
                                گذر کنيم .
تا هميشه های عشق ...
تا بماند از عبور ما به يادگار ،
                              جای پای عشق ....

زیر نظر پیرایه یغمایی 

                                    چه کج رفتاری ای چرخ ...

 

                              يادی از عارف قزوينی و گذاری به ترانه های عاشقانه اش

 

عارف قزوينی پيش از آنکه به صف آزادی خواهان بپيوندد و شاعری ملی- ميهنی شود، يعنی زمانی که در دربار قاجار کيا و بيايی داشته، به عشق زنان بسيار گرفتار می آيد و از آن جايی که بسيار احساساتی بوده و به سرعت دل می باخته، اين عشق ها در زندگی شاعرانه و هنری او رد پايی عميق می گذارند. عارف در آن زمان  بجز عشق زنان معمولی بی گمان به چهار دختر ناصرالدين شاه دل می بازد و آنان را با نام در ترانه های خود آواز می دهد. و صد البته که آنان هم به عشق و دلدادگی عارف پاسخ می دهند و چرا که نه؟- عارف جوان،خوش چهره، خوش اندام و خوش لباس است(در سرگذشت وی آمده که او همواره عمامه ی کوچک و عبا و لباده ای فاخر همراه با کفشی فرنگی می پوشيده و به صورت ظاهر چيزی از اشراف زادگان کم نداشته)، از طرفی ديگر شاعری است پرشور، تصنيف پردازی قدرتمند، دارای حنجره ای شگفت انگيز و دربار قاجار هم که جايگاه داد و ستد های عاشقانه و به کلام ديگر هوسبازانه بوده است.

يکی از اين دختران ناصرالدين شاه، «اختر السلطنه» نام دارد و عارف برای او تصنيفی می سازد که مطلعش اين است:

گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم / آسمان! ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم

 دختر ديگر ناصرالدين شاه که عارف به او دل می بازد،«قدرت السلطنه» است که عارف به جهت وی اين تصنيف را می سازد:

نه قدرت که با وی نشينم/ نه طاقت که جز وی ببينم/ شده است آفت عقل و دينم/ ای دل آرا/ سرو بالا/ کار عشقم چه بالا گرفته/ترک چشمت نی ز پنهان/ آشکار/آشکار/ آشکارا/ ای نگارا/ خانه ی دل به يغما گرفته /خانه ی دل .....  

دختر ديگر ناصرالدين شاه که منظور عشق عارف است،«افتخار السلطنه» نام دارد که عارف تصنيف زيبای «افتخار آفاق» را به نام وی می سرايد:

افتخار همه آفاقی و منظور منی/ شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی/ ز چه رو شيشه ی دل می شکنی/ تيشه بر ريشه ی جان از چه زنی؟/ سيم اندام ولی سنگ دلی/ سست پيمانی و پيمان شکنی ...

ملاقات های افتخار السلطنه و عارف در مجالس بزمی صورت می گيرد که شوهر افتخار السلطنه «نظام السلطان» ،دوست صميمی عارف آن را بر پا می کرده و به قولی خودش به دست خود تيشه برداشته و به ريشه ی زندگی اش می زند و الحق و الانصاف هم که عارف حق دوستی را به کمال و تمام ادا می کند! و در همان بزم های سه نفره، نه تنها با ايما و اشاره و شعر های پرشور عاشقانه دل همسر دوست صميمی اش را از راه به در می برد، بلکه خودش هم آنچنان دلباخته می شود که آرزو می کند جای نظام السلطان باشد. بطوريکه در يک تصنيف فرياد می زند که« اگر عارف، نظام السطان شود، چه ميشه؟».

کم کم نظام السلطان از اين شعرها و آن نگاه ها و آه ها،  پی به عمق فاجعه می برد و می فهمد که چه آتشی روشن کرده اما برنامه های بزم همچنان بر اثر مکر زنانه ی افتخار السلطنه ادامه می يابد. بيچاره نظام السلطان هم ناچار است، در اين بزم های سه نفره شرکت کند، اما جرأت نمی کند، حتا برای به اصطلاح «قضای حاجت» هم لحظه ای مجلس را ترک کند. تا اينکه يک شب هر چه مقاومت می کند، فايده ای نمی بخشد و ناچار می شود که برای چند لحظه ای برود و زود برگرد. اما هنگام بازگشت با آنچه که نبايد، روبرو می شود و و دوست عزيز و همسر زيبايش را در حال بده و بستان بوسه های آبدار عاشقانه می بيند. البته به روی مبارک نمی آورد و با خونسردی مجلس بزم آن شب را بی آنکه خم به ابرو بياورد، به پايان می رساند. به اين ترتيب بزم های سه نفره برچيده می شود، اما عارف از اين عشق دست بر نمی دارد و مرتب تصنيف های عاشقانه به اسم افتخار السلطنه می سرايد . اين تصنيف ها به گوش زن و شوهر می رسد و زن را دل شيفته تر و شوهر را خشمگين تر می کند. افتخار السلطنه که ديگر در مقابل اين عشق طاقت ندارد، يک روز با احتياط به همسر می گويد که چون عارف وضع زندگی اش خوب نيست، يک شب او را دعوت کند و به رسم صله به او مقداری کمک برساند. نظام السلطان که دل پر دردی از دوست ناجوانمرد خود دارد، اينجا ديگر رگ غيرتش به جوش می آيد و می گويد« لازم به دلسوزی شما نيست، آن صله هايی که شما می خواهيد به عارف بدهيد، او از زنان زيبای ديگر می گيرد!»

اما عشق عارف به افتخار السلطنه با همه ی اين شيفتگی ها، ذره ای به عشق عارف به تاج السلطنه، دختر ديگر ناصرالدين شاه نمی رسد، چرا که تاج السلطنه هم در ميان اين دختران از امتياز ديگری برخوردار بوده. اول آنکه او در زيبايی و طنازی سرآمد بانوان زمان خود است. چنانکه خود او در خاطراتش (که اخيرا ً به چاپ رسيده)،در مورد اين موهبت خدايی می گويد:

«لازم است شرحى از صورت و اخلاق طفوليت خود به شما بنويسم؛ من خيلى با هوش و زرنگ بودم و خداوند تمام بال هاى سعادت را از حيث صورت به روى من گشاده بود.موهاى قهوه اى مجعد بلند مطبوعى داشتم. سرخ و سفيد، با چشم هاى سياه و درشت و مژه هاى بلند. دماغى خيلى با تناسب، لب و دهن خيلى كوچك با دندان هاى سفيد كه جلوه ى غريبى به لب هاى گلگون من می داد .در سراى سلطنتى كه نقطه ى اجتماع زن هاى منتخب شده ى خوشگل بود، صورتى خوشگل تر و مطبوع تر از صورت من نبود.»

دوم اينکه تاج السلطنه به اقتضای زندگی مرفه، از تحصيلاتی قابل توجه و تربيتی جديد نيز برخوردار بود. او در سال 1301 قمری زاده شده و در هشت سالگی در حالی که آرزو دارد به اروپا برود و با زنان «حقوق طلب» آنجا ملاقات کرده و در مورد شرايط بسيار نابسامان زن ايرانی گفتگو نمايد، به توصيه پدر به عقد شجاع  السلطنه در می آيد و اين را آغازگاه بدبختی خود می داند. البته بعدها – بعد از متارکه از شجاع  السلطنه به اين آرزوى جامه عمل می پوشاند. به اروپا می رود و با افکار نوين اجتماعی آشنا می شود . زبان فرانسه را فرا می گيرد، به نقاشی و نواختن پيانو می پردازد و به مطالعه ی تاريخ و فلسفه روی می آورد و مدتی نيز به گروه «طبيعيون» می پيوندد. و همه ی اين مسائل باعث می شود که وی خود را نه يک سر و گردن، بلکه هزار سر و گردن از ديگر زنان آن دوره بالاتر بداند و اعتنا به کسی نکند.

 

 

اما تکليف شاعر شوريده ی ماچيست؟ شاعرعاشق پيشه ی ما که اين آوازه ها را همراه با آوازه ی زيبايی بی مانند او شنيده، – و اکنون از راه گوش عاشق شده-   چه کند؟ هر جا که می رود سخن از اين فتانه است.پيش خود می انديشد، خوب ... حالا راه به کوی او ندارد، بيرون کوی او که می تواند قدم بزند و به اصطلاح بپلکد. پس دريکی از روزهای ارديبهشت سال 1323 قمری به طرف خانه ی دلدار به راه می افتد.خيابان های غربی تهران را می پيمايد ، مسافتی که از شهر دور می شود، به در باغ بزرگی می رسد. اکنون ظهر است و هوا اندکی گرم و شاعر خسته... پس زير درخت های کهنسال جلوی باغ می نشيند، سر را از عمامه برهنه می کند، دست بر پيشانی می نهد و از سر دلسوختگی زمزمه سر می دهد. چيزی نمی گذرد که صدای چرخ کالسکه ای را از پيچ جاده ی مشجّر می شنود. پس از چند دقيقه کالسکه جلوی در بزرگ باغ می ايستد، کالسکه چی پايين می آيد و در کالسکه را می گشايد و يک خانم زيبا با فربهی مطبوعی از آن پياده می شود و بطرف باغ می رود و قلب و جان شاعر ما را هم با خود می برد. عارف دست به دامن کالسکه چی که می خواهد باز گردد، می شود اما به جای پاسخ دو فحش آبدار و يک اردنگی جانانه نثارش می شود.  اما ... عشق است و اين چيزها سرش نمی شود بايد خودش را به آب و آتش بزند، تا به معشوقه برسد.  نه .... اين فکر را نکنيد، از ديوار بالا نمی رود ، البته دور خيز می کند که برود، اما ناگهان دو جوان اشرافی سوار بر اسب را می بيند که به سوی باغ می آيند و تا باغبان در را به روی آنان باز می کند ، شاعر هم خود را باريک کرده و همراه آنان به مجلس بزم معشوقه وارد می شود. تازه وارد ها به خانم تعظيم می کنند عارف هم همچنان می کند، خانم به آنان اذن نشستن می دهد. پس از مدتی خدمتکاران خوراک های خوشمزه و نوشيدنی های گوناگون می آورند و شاعر هم سرش از باده ی ناب گرم می شود و ديگر حتا اندک اضطرابی هم به دل راه نمی دهد که ممکن است اين خانم زيبا روی دُمش را بگيرد و با افتضاح بيرونش کند. سرها که گرم می شود تاج السلطنه به رحيم خان دستور ساز زدن می دهد. با ساز رحيم خان عارف که سرش از جام و دلش از عشق گرم است و شکوه آن بزم هم مفتونش کرده، در همان دستگاه شروع به خواندن می کند و آن وقت است که تازه ميزبان پی می برد که اين ميهمان، ناخوانده است و به حيله در اين مجلس نشسته. اما از آنجا که آن صدای جادويی او را سحر کرده از عارف می خواهد که باز هم به بزم آنها بيايد و خوب ديگر کور از خدا چه می خواهد؟، دو چشم بينا!

و به اين ترتيب تاج السلطنه و عارف به هم دل می بازند و تصنيف« تو ای تاج»  متولد می شود:

تو ای تاج، تاج سر خسروانی/ شد از چشم مست تو بی پا جهانی/ تو از حالت مستمندان چه پرسی/ تو حال دل دردمندان چه دانی/ خدا را نگاهی به ما کن/ نگاهی برای خدا کن / به عارف خودی آشنا کن / ....(ناگفته نماند که مصراع دوم اين تصنيف، نخست به اين صورت بوده: تو ای تاج، تاج سر خسروانی/کند افتخار از تو تاج کيانی... که چو ن می بيندبه تاج کيانی که شرافت ملی است، اهانت می شود، آن را تغيير می دهد!).

 

 

* با استفاده از کتاب «عارف قزوينی، شاعر ملی ايران/ تدوين سيد هادی حائری(کورش)/ناشر سازمان انتشارات جاويدان




Click Here View photos of singles in your area

No comments:

آرشیو مطالب